!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



جنگ جهانی پپسی

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

WORLD WAR PEPSI

 

این قسمت(تو این سیاره چه خبره؟؟؟)

................... ساعت 12 آلفا بود و پسرک خواست گیرنده ی خود را روشن کند تا ببیند چه چیزی برایش مخابره میشود.

همین که گیرنده رو روشن کرد دستگاه با صدای بلند گفت اخبار روز...

پسر داستان ما سریع خواست کانال رو عوض کنه ولی پدرش از اتاقی که توش بود گفت:قزنوس کانال رو عوض نکن میخوام بیام ببینم تو این مملکت چه خبره.

گوینده ی اخبار که طبق هفتگی پپسی تی وی با تی شرت و شلوارک طرح مشکی پپسی آماده بود تا بعد زیر نویس محصولات اخبار رو شروع کنه.

بعد از زیرنویس اخبار رو با این جمله آغاز کرد:سلام مثل شنبه ی هر هفته من فونیک پارکر همراه شما هستم تا ماوقع هر آنچه که امروز انجام شد رو به شما بگم...طبق معمول اینجا همه چی آرومه و مردم در سیاره ی پپسی کولا روز خوبی داشتن.

خبر اول اینکه بالاخره تصمیم کشور های شرقی برای همکاری با کشور های غربی برای تحریم همه جانبه کشور ....(بنا به دلایل امنیتی از بردن اسم معذورم) قطعی شد.

رئیس کشور .... که کشورش از منابع زیاد پپسی بهره میبرد پس از این تصمیم کشور ها گفت:کشور ما خود سوخت مورد نیاز خود را دارد و میتوانیم روی پای خودمان بایستیم پی به کمک شما کوچک ترین نیازی هم نداریم.

در ادامه شمارو به دیدن گزارشی در این باره دعوت میکنم...

تو همین حین بود که بابای قزنوس گفت:قزنوس جون میری برام از سر خیابون روزنامه ی پپسی نیووز  و پپسی دِی رو بخری.

قرنوس با خودش گفت:روزنامه خریدن خیلی بهتر از اخبار دیدنه پس قبول کرد و رفت که روزنامه بخره....

هنوز از چند متری خونشون دور نشده بود که عموشو دید که جدیدا با هم همسایه شدن و ساختمان بقلیشون زندگی میکنن که داشت رادیاتور و موتور ماشینش رو با پپسی 3 درصد تعمیر و شستشو میداد.

قزنوس سلام کرد ولی عموش با بی اعتنایی کرد و قزنوس هم سرش رو انداخت پایین و رفت چند لحظه بعد  صدای عموش رو شنید که داشت میخندید و دید که خودشو به شیشه ی ماشین میکوبه...قزنوس گفت اه مثل اینکه دوباره پپسی رو با غذاش اشتباهی خورده!!!

قزنوس به دکه ی روزنامه رسید  و روزنامه هایی رو که پدرش گفته بود خرید شروع به خوندن تیترهاش کرد.

میدونی از این کار خوشش میومد و همیشه این کار رو انجام میداد...تیتر یکی از روزنامه ها نوشته بود:پپسیسم ها برای بدست آوردن منابع بیشتر پپسی به سرزمین های اشغالی خود حمله کرده که باعث بروز تلفات مالی و جانی شده است...

قزنوس میخواست که تیتر بعدی رو بخونه که از صدای مهیبی ترسید و به دور و برش یه نگاه کرد و گفت:وای همینو کم داشتیم چرا اینا تموم نمیشه... بله !!! مثل اینکه عموش با استفاده از دستگاه کندن زمین زمین رو کنده و به یک چاه پپسی رسیده و داره از زمین بیرون میزنه...تو همین خال بود که دید عوش زیر یک ماشین گیر کرده...

قزنوس سریع به سمت خونه رفت و دید که بازم داره اخبار میبینه...پدر قزنوس گفت:آی دستت درد نکنه بیا بشین اخبار ببینیم خستگیت از بین بره.

قزنوی گفت:بابا اخبار رو ول کن برو ببین بیرون چه خبره ! جون عمو در خطره....پدر قرنوس سریع به سمت خیابان رفت و دید که برادرش زیر ماشین گیر کرده...

قزنوس رفت به اتاقش و یکی از درای پپسی رو که داشت سوزوند و بعد از چند ثانیه پپسی من ظاهر شد و گفت:چی شده ؟؟؟

قزنوس گفت:عموم گیر کرده جون مادرت برو نجاتش بده........

پپسی من یک بشکن زد و گفت همین الان نجات داده شد.قزنوس از پنجره بیرون رو نگاه کرد و دید که واقعا عموش حالش خوبه و از زیر ماشین بیرون اومده بود...

پپسی من با اعتماد به نفس و صدای جذابش به قزنوس گفت:پس دیگه برو بخواب که این همه استرس برای تو تو این سن خوب نیست...

قزنوس گفت:اره اینجوری بهتره پس میرم بخوابم،ولی واقعا ازت متشکرم که دوباره خواستم رو برآورده کردی... اما قبل از خواب قزنوس بارها از خودش پرسید "تو این سیاره چی خبره؟؟؟"

The-End

 

  • ۹۴/۱۰/۰۷
  • ۲۸۳ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی