!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



دیگر جانم به لب رسیده و صبرم به آستان.
میخواهم‌بر خلاف میل باطنی ام صریح ترین نامه ی سیاسی تاریخ را برای شخصی بنویسم که به عنوان منتخب ملت انتخاب شد.
سلام آ شیخ حسن،احوال شما،خبری نیست جز  اشتیاق دیدن شما.گلایه هایی دارم از شما و دولتتان که میخوام‌ با زبان سرخ بگویم تا شاید بعدها بهانه داشته باشید که سر سبزم را بر باد دهید.خسته شدیم از این وضع فلاکت بار زندگی هایمان.همه اش شده سیاست زدگی و اقتصاد مریض و بیماری که نفس پدرانمان را گرفته.
استاد من از شما انتظار نداشتم که به عنوان مدیر و مسئول و دبیر و مجری(ماشالله چن شغله اید شما خدا سایه اتان را کم نکند از روی سر این مشاغل)این وضع باشید،بالاخره ما شما را با امید و آرمان و آمال هایی بر مسند قدرت نشاندیم.
مگر چه شده؟
"از چی بگم برات؟انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد؟به جز کاغذ سفید پاره رفیق...حرف توشه ولی با خودکار سفید(کاپی هم میکنیم مشکلی دارید؟)"
از کجای این آش شلم شوربایی که دستپخت شما و دوستانتان هست شروع کنم آخر؟
اولش میگویم این نامه را باقلبی آکنده از درد برای شما مینویسم.
کدام درد؟ای بابا استاد شما که هیچ چیزی را نمیدانی و همه اش سوال میپرسی(یک وقت سوال دانت پاره نشود)
شاید اگرهم بگویم این یک نامه ی یادبود برای دوستم است که صدایش شنیده نشد میخواهی بگویی کدام دوستت؟(یک وقت به شما فشار نیاید که یکهو اینقدر اطلاعات بر شما وارد میشود)

لابد ناصر را نمیشناسی؟یک ناصر است و یک کشوری با اسم ایران که شما اداره اش میکنید.
رسما بهترین آشپز ایران است.شما یک بار قرمه سبزی هایش را بخور قول میدهم بعدش باید با اجبار شما را از روی سفر بلند کنیم
(جان مادرتان یک کار برای این پسر در ساختمان ریاست جمهوری دست و پا کنید دیگر کچل شده ام از بس به ناصر گفته ام شیخ کار ها را درست میکند)
از موضوع دور نشویم میخواهم اعتراض کنم و شما اجبارا باید به حرف هایم گوش کنید.
بحث ناصر را ادامه بدهم؟داشتید علاقه مند میشدید؟
نه بحث خودم را ادامه میدهم.
حالم چطور است؟
بد، اصلا خوب نیستم چون عزادارم.
چرا؟
چرا همه اش را من باید توضییح بدهم کمی خودتان بفهمید وضع را.
چی؟پرو بازی در بیاورم می اندازینم بیرون؟
(غلط کردم خب)
خب مثل آدم میگویم:اسی رفیقم که شوق بازی در تیم ملی را داشت دیروز در اثر برخورد با گاردریل فوت کرد و من ماندم و آن غم بزرگ و کمر شکنش.
میشود برگردیم سر بحث اصلیمان؟
خیلی ممنونم.
خب بحث اصلی...
اممممم بحث اصلی...
ولش کن یک وقت این فکر به سرتان نزند که بی برنامه آمده ام ها ولی میدانم شما که به آنها گوش نمیدهید و الکی انرژی ام مصرف میشود پس بیایید نکنیم و نکنم که برای هر دوی ما بد میشود.
فقط لطفا چرخ زندگی امان بچرخد و کاری کنید که تابستان ها به ما بچسبد ممنونیم از شما.
ولسلام.
ای نامه که می روی به سویش
از طرف من دست بزن به گونش
پ.ن:شوخی ای بود با رئیس جمهور صدای ما که شنیده نمیشه ولی یکم با دوستای خودمون باهاش میخندیم.
پ.ن:بیکاری در تابستان هم موضلی شده😁

  • ۹۵/۰۶/۱۹
  • ۴۸۷ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۱)

  • اَللهُمَ صَلِ عَلی مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّد و عَجِل فَرَجَهُم
  • سلام
    خیلی قشنگ بود خوشم اومد
    فقط بیشتر از این جلو نرو میترسم .....
    بنده خوبی باش برا خدامون "بنده خدا"
    یا علی
    پاسخ:
    خخخخ.
    ممنون.خوشحالم خوشت اومده.
    حواسم هست تا کجاش جلو برم.
    ایشالله هممون بنده های خوبی باشیم واسه خدامون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی