!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



باران میخواهم

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۴۸ ق.ظ

باران میخواهم منتها در کنار خودت.
باران میخواهم،همان بارانی که اولین بار باعث آشماییمان شد.
یادت هست که آن روز بارانی در مسیر دانشگاه چتری نداشتی و مثل گنجشک ها از ترس خیس شدن بال هایشان زیر درختان و جاهای خشک میرفتی.
آن چتر آن روز شد پلی بین من و تو و دیواری دور ما در برابر بد دیگران.
یادت هست اولین لبخندت را که به جانم نشست و مثل یک بستنی در گرمای تابستان آب شدم.
این من لعنتی بودم که غرورم را همه چیزم را برای تو  به زیر کشیدم.
وقتی تو بودی زندگی برایم خاص میشد و از خاکستری به رنگارنگ تغییر نمیکرد.
اولین عکسی که از تو گرفتم چه؟
اخم کرده بودی و تا گفتم 
       "چند وقتیست که لبخند تو را ندیده ام          خانه ات آباد یک بار دیگر بگو سیب"
خندیدی و دنیایم را برایم رنگ زدی،چه رنگی هم.فکر کنم در دانشگاه هنر چند واحد نقاشی خوانده باشی.شاگرد ممتاز کلاست هم بودی لابد.
چه شد رفتی را نمیدانم ولی چه شد که این شدم را مومو به میدانم.
کمی شکستگی که چیزی نیست فکر میکردم بیشتر بشکنم.
 سرت سلامت باشد که مطمئنا هست چند تا از مو هایم موهایم از نبودنت رنگ باخته اند به قول پسر عمویم مو هم سفیدش خوب است.
برای چه سرت را با این حرف های معمولی به درد بیاورم.
فقط یک چیز از تو میخواهم فکری به حال جگرم کن.
قربانت.

  • ۹۵/۰۶/۲۲
  • ۳۲۴ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۸)

متن جالبی بود....
اگه دوست داشتی به وبم سر بزن 
پاسخ:
ممنون.
حتمما سر میزنم
:((((
پاسخ:
؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی یکم غمگین بود...

تحت تاثیر قرار گرفتم...قشنگ بود...
پاسخ:
:)))))))
به چی میخندید؟😅
به تحت تاثیر قرار گرفتن من؟
پاسخ:
نه به نوشته های شلخته خودم 

خخخ

نه خوبن:) 
قشنگن نوشتهاتون
میدوستم:) 
پاسخ:
شما لطف داری 
ولی خیلی هاشون از نشکل عدم بازبینی رنج میبرن
البته این خودش یه شباهت بین من و داستایفسکیه😅😂
حالا اینکه یکی شاهکار مینوشته و یکی یسری چیز اصن مهم نیست😅😂😅😂
شکست نفسی میکنید؟!
شکست نفسی نکنید افرین😅😂

من ازیه جا خوشم بیاداینجوری میرم از اول نوشته هاشو میخونم
یه دختریه امروز پستشو خوندم
روزمره هاشو مینویسه ،خوشم اومد 
رفتم ازاول دارم متناوروزمره هاشو میخونم
شبیه رمانه زندگیش...احتمالا بعدخوندن همه نوشته هاش باهاش حرف میزنم...
یکی بایه شباهتایی به من....فقط ۱۰سال پیش منو داره الان میگذرونه...۱۴-۱۵ سالس
یه چیزایی توادما که برام جالب باشنونوشته هاشونودوست داشته باشن اینجوری میرم ازاول نوشته هارومیخونم :) 

پاسخ:
عجب پس شمای ١٨ ساله خود ٨ سالت رو پیدا کردی😅😅
نه بابا شکسته بندی کجا بود😂😂
😂😂😂
من ۱۸ساله؟😳
واقعا موندم تو۱۸سالگی انگار نمیدونم چرا😐😅

من بزرگترم میگم خوبن شکسته بندی نکنید به حرف بزرگترت گوش بده😛
پاشم برم نمازمو بخونم..
پاسخ:
تو شهر شما ١٨ بزرگتر و بیست و چند ساله؟!😂😂😂
بدجنس😂

پاسخ:
:)))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی