!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



آورده اند که در گذشته های دور در بلادی از بلایای کشور تیمور شرقی دانشگاهی تاسیس شد تا جوانان آن بلاد به تحصیل علم بپردازند،با بالا بردن کیفیت کارهای تخصیصشان به آبادانی مملکت خویش کمک کنند.همزمان با بالاگرفتن جریان دانشگاه و تحصیل جوانان جوانی به نام ژان کریستف بایابک که یک دانشجوی مشروطی بود از تحصیل انصراف داد و پی کار بازاری گشت.او کم کم به عنوان یک بازرگان معروف شناخته شد همچنین برای خود نام و اعتباری کسب کرد.ژان کریستف بایابک شروع به بازرگانی با کشور های مختلفی کرد و در یکی از سفرهایش برای بدست آوردن کالاهای مورد نیاز خود به کشوری به نام ایران رفت.ایران در آن زمان درگیر جنگی چندین ساله با یکی از همسایگان خود بود و افراد بسیاری به ژان کریستف بایابک جوان در مورد امنیت موجود در 

آن اخطار داده بودند ولی این بازرگان دلیر آماده بود برای بدست آوردن اهدافش سختی ها را به جان بخرد.درست در وقتی که بایابک و کاروانش قصد ورود به ایران را داشتند توسط دشمنان ایران دستگیر شدند و به جایی نامعلوم برده شدند.تیمور شرقی به دادگاه لاهه برای این اتفاق از ایران شکایت کرد و ایران طبق حکم دادگاه موظف به انجام مذاکرات و تحویل گرفتن گروگانان شد.طبق این مذاکرات ایران متعهد شد تا سرزمین های مورد مناقشه که سهم زیادی در توزیع کار بین جوانانش داشت به کشور همسایه بدهد.بعد از انجام تحقیقات از سوی کارشناسان حقوقی مشخص شد که هدف سفر ژان کریستف بایابک از ایران خرید قند و شکر و چای برای احتکار در تیمور بوده تا بتواند سود بسیاری ببرد.تیمور شرقی با اطلاع از این نقشه ی بایابک اجازه ی ورود او را باطل کرد و او مجبور بود باقی عمر خود را در ایران سرزمینی که به او به چشم یک فاجعه ی انسانی میشناختند زندگی کند.طولی نکشید که پادشاه ایران برای خروج از زیر فشار های اقشار مردم دستور داد تا او را در بلند دروازه ی شهر چنارستان دار بزنند.پس از درخواست های بسیار زیاد از سمت بایابک برای ملاقات با پادشاه بالاخره روز قبل از اجرای حکم اعدامش موفق شد پادشاه را ببیند تا بلکم زندگی خود را نجات بدهد.

"در مقر پادشاهی"

مسئول تشریفات به محظر شمس تابنده ی ایران می آید و با کمی لرزش در صدایش شروع به صحبت میکند:سرورم،صاحب جانا،پادشاها ژان کریستف بایابک جوان نحس النحوس خدمتتان آمده اند،اجازه ی ورود میدهید؟!

پادشاه با اخم همایونی:بگویید بیاید تو پدرسوخته!البته بدون تشریفات!

مسئول تشریفات:ژان کریستوف چی چی گورتو گم کن بیا تو ببینم!

بایابک به داخل سالن می آید و ابتدا تا کمر برای پادشاه خم میشود.

پادشاه با دیدن این صحنه دستی بر سبیل همایونی کشید و با غضب:این کارها نجاتت نمیدهد بایاکک!

بایابک:بایابک هستم پادشاها

پادشاه:حالا همانی که هستی،چه فرقی برایت میکند؟ولی قول میدهم که برای ثبت نامت در تاریخ درست تلفظ شود.

بایابک با عجز و لابه:سرورم خواهش میکنم به من فرصتی بدهید تا برای ایرانی که دیگر تبدیل به سرزمین من شده مفید باشم.

پادشاه با عصبانیت:چگونه؟بخش اعظمی از مملکتمان از دست رفته،جوانانمان بیکار شده اند و به واسطه ی آن فقر بشدت گسترش یافته!چه غلطی میخواهی بکنی مردک؟!

بایابک:قربان حالا که کار های یدی در ایران کم شده باید به سمت کارهای تخصصی برویم.

پادشاه با تعجب: حالا این کارهای تخصصی چه هستند؟!

بایابک:سلطان اگر اجازه بدهند توضییح میدهم ولی ابتداعا برای این قبیل کارها نیاز به سواد آکادمیک دارد.برای کسب سواد آکادمیک باید دست به تاسیس دانشگاه بزنید.

پادشاه:خب میزنیم دستور بدهید در هر محله ای یک دانشگاه بزنند!فقط کارکرد این دانشگاه چیست؟

بایابک:دانشگاه محلی است که در آن مبانی مختص به یک کار تدریس میشود و اشخاصی که آن مبانی را فرامیگیرند دانشجو نامیده میشوند.پس از اتمام آموزش دانشجو باید از زیرساخت های ایجاد شده ی کشور در جهت پیشبرد اهداف حکومت تلاش بکند.

پادشاه:یعنی جوان تا از دانشگاه بیرون نیاید کار نمیخواهد؟!

بایابک:بله سرورم

پادشاه:آن وقت این روند چه مدت طول میکشد؟!

بایابک:در تیمور چیزی حدود 4 سال.

پادشاه دستی بر سبیل همایونی کشید و با تعمل:چه میشود اگر این روند در ایران کمی بیشتر طول بکشد؟

بایابک با تعجب:یعنی که چه؟!

پادشاه:یعنی جوانان بیش از 4 سال صرف کسب علم بکنند اینطوری هم پایه های علمی خود را قوی تر کرده اند و هم ما فرصت کافی برای ایجاد زیرساخت داریم همچنین اصلا میشود بخشی از علوم یادگرفته را برخلاف صلاح مملکت بدانیم و برای آن ها زیر ساختی ایجاد نکنیم.به اساتید میگوییم امتحان هایی سخت و طاقت فرسا از دانشجویان بیگیرند،این کار به مصداق سرعت گیر عمل خواهد کرد.همچنین آن ها باید دانشجو را معطل بکنند و به راحتی نمرات آن ها را ندهند تا آنان نتوانند به مراحل بعدی برسند.

بایابک:ولی سرورم این کار عواقب خوشی نخواهد داشت.شما با این کار باعث از کار افتادگی بخش زیادی از جامعه میشوید،این کار باید به صورت محدود انجام شود و حکومت باید شرایط تحصیل جوانان را فراهم آورد.

پادشاه:دیگر بحث کردن با تو بس است،باید شروع به انجام کار بکنیم.اولا چند دانشگاه رایگان میزنیم ولی در عمل با تبلیغات برای کسب تحصیل کاری میکنیم تا خود دانشجو پول تحصیل خود را بدهد.تازه لازم نیست زیادی کیفیت تدریس را هم بالا ببریم.این وزیر اعظم کجاست؟

پادشاه بدون توجه به توضیحات بایابک درحالی که تصمیم خود  را گرفته بود وزیر اعظم را فرا خواند.وقتی وزیر اعظم وارد شد پادشاه دستورات خود را در مورد تاسیس دانشگاه و نحوه ی کارکرد آن به او ابلاغ کرد و از خواست سریعا این فرامین زمینه ی اجرایی پیدا بکنند.

پس از رفتن وزیر اعظم پادشاه مسئول تشریفات را فراخواند،از او خواست تا هرچه سریع تر حکم بایابک را اجرا بکنند و او را بر بلندترین دیوار دروازه ی شهر آویزان بکنند.


پ.ن:سیمرغ بلورین انتخاب بهترین عکس های مطالب اهدا میشود به "یه بنده خدا" :)))

پ.ن بعدی:بهنام بانی طور یکم بخندیم :))

 

 

 

  • ۹۶/۱۱/۱۶
  • ۳۲۴ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی