!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



عشقی که در نطفه خفه شد (٢)

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۰۵ ب.ظ

صبح ها که به سمت مترو میروم با عجله و استرس از اینکه از قطار جا نمانم معمولا پله های آخر هر پله برقی را یکی دوتا کرده و فاصیه رسیدن به پله برقی(٦ پله برقی) بعدی را به سرعت طی میکنم.

آن روز بر خلاف همیشه عجله ای نداشتم...پس سرعتم را کم کرده و جای گاز دادن خود را در دنده سنگین گذاشتم تا با سرعت معمولی حرکت کنم.در همین حین توجهم جلب او شد...پشت سرم با قدی حدود ١٦٠ قدم هایش را درست جا پای قدم های من میگذاشت و سرعتش را با من هماهنگ کرده بود...منظم مثل تیک (یک پا به جلو) تاک (پای دیگر به جلو) یک ساعت سوئیسی.

به پله برقی سوم که رسیدیم فرصت را برای امتحان مناسب دیدم...میخواستم ببینم چقدر دلش پیشم گیر کرده...ابتدا دو پله پایین رفتم تا ببینم واکنشش چیست...فورا دو پله پایین آمد...باز پشت سرم قرار گرفت...فهمیدم کار از کار گذشته...مشخص شد یک دل که نه صد دل عاشقم شده...ایندفعه میخواستم چند پله بیشتر پایین بروم...با خودم گفتم وقتی شروع به حرکت کرد برمیگردم و سر صحبت را باز میکنم...یک شوک ناگهانی.

همه چیز داشت خوب پیش میرفت...در حال محاسبه این بودم که با توجه به سرعت پله برقی ، مسافت مانده تا پایان پله برقی و سرعت حرکتم زمان مناسب برای این حرکت در چه زمانی است که ناگهان لحظه ای در درونم مغزم از سیاهچالی که قلبم او را به آنجا تبعید کرده بیرون آمد...چراغ ها را روشن کرد...دستی به سر و صورت خود کشید و اداره امور را به عهده گرفت...مردمک های چشمم شروع به گشاد و تنگ شدن کردند... برای ند لحظه به افق خیره شدم...در فکری فرو رفتم...اگر کسی من را در آن لحظه میدید انگار داشتم ١٤٥٦٧٣ را به ١٣.٦ تقسیم میکردم...سپس دچار تزلزل و چند بینی به سوژه های بیرونی شدم...جواب را پیدا کردم...دیگر دستور از مغز صادر شده بود...پله هارا پایین رفتم...قبل از اینکه بخواهد خودش را به من برساند برگشتم...به بهانه بستن بند کفش پایم را گذاشتم روی پله های بالایی...اول کمی جا خورد...اخطار صادر شد...دیگر حساب کار دستش آمده بود...ماست هایش را فورا کیسه کرد و رفت دنبال زندگی اش.

  • ۹۸/۰۳/۱۲
  • ۳۱۱ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۱۷)

ینی موندم چه اعتماد بنفسی!!!!!!!!
بابا طرف از عاشقیش نبود پا جا پات میزاش میخواس ببینه سایز پاهاش چقد از پاهای یه مرد کوچیکتره که محاسبه کنه تا چه سایزی کفش موجوده...
از عاشقیشم نبود که عقب میرفت میترسید هول شی پارو پاش بزاری یا سکندر بخوری طرف له شه...

چقدر خیال چقدر وهم :))))))))
پاسخ:
مگه من غول برره هستم؟؟؟؟؟؟؟😂😂😂😂


بازم نتونستم کامنت توضییحی رو اول بذازم
😂

  • یه بنده خدایی
  • عشقی که در نطفه خفه شد
     جدیدترین مجموعه چند شماره ای از ذهن کثیف نویسنده و برداشت ها و تحلیل های فرامتنی وی  در برخوردهایی که حتی ممکن است در کسری از ثانیه صورت گرفته باشند میباشد :)



    غول برره؟ :))))) نه تو اژدهای تک شاخی خخخ

    مهارت لازم داره، زرنگی لازم داره که تو نداری برادر من:)))
    پاسخ:
    اتفاقا من سایز پام کوچیکه😂

    آی ملت کمک منو تنها گیر آوردن :(
    همچین میگه کوچیک انگار 34 عه سایز کفشش:))))
    بالای 40 سایز غولیه:))
    هچکس به دادت نمیرسه من تنها تنها تیکه تیکت میکنم هاهاهاها
    پاسخ:
    😱😱😱🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️😁😁😒😒😐😐
  • دُچـــار ..
  • آدمایی که اخطار میدن ناراحتم میکنن
    پاسخ:
    یا خدا 😱😱

    پس باس چیکار کرد؟
    الان قیافت به طور اسلوموشن همه فیسارو میاره جلو چشمم
    پاسخ:
    خخخخخخ

    خوبه که تخیل داری یکم :)
    پر از تخیل و واقعیتم:)
    تا گند نزدم دوباره جل و پلاسمو جمع کنم:((
    پاسخ:
    خخخخخخخخخخخ

    مهم نیست :)
    پا جای پا میذاشته که اگه مینی چیزی بود نترکه:///
    به هرحال
    پاسخ:
    مگه من مین میکاشتم؟!😂😂😂
  • گلبرگ مغرور
  • این اعتماد به نفس نیست این اعتماد به سقفهD:
    پاسخ:
    چرا اعتماد به سقف؟!😁
  • گلبرگ مغرور
  • واسه این بخش:)
    فهمیدم کار از کار گذشته...مشخص شد یک دل که نه صد دل عاشقم شده

    :)
    پاسخ:
    نمیدونم چی بگم بدتر نشه😬😂😅


    کامنتای داخل وبلاگ خودِ شما چرا... :(
    یه حسی بهم میگه  قسمتای 3 و 4 به بعد باید دخترارو بسیج کنم بریزیم سرت:)))))))))))
    پاسخ:
    لا مشکل

    انا قوی :))))))
    دیگه اینجوری مطمئن تره 
    پاسخ:
    از بس که من خوبم :)))))))
    😁😁😁😁

    خدایی این همه اعتماد به سقف از کجا میاد؟😂

    یه دل نه صددل عاشقتون شده بودهههه؟😅😅😅

    حالا چرااین عشقو در نطفه خفه کردید؟😂
    مناسب نبود؟😂
    اقدام میکردید خب😂
    پاسخ:
    نمیدونم این قسمت یا قسمت قبل بود یه کامنت توضییحی گذاشتم یا نه ولی اگه بخونیدش وضع مشخص میشه😅
    اره دیگه قشنگ مشخص بود عاشقم شده😅😅
    نه دیگه...الکی مثلا من در حد قالپاق پراید نیستم و خیلی خفنم و سطحم اینقد پایین نیست😂😂
    دلیل دیگه هم اینکه من قصد ادامه تحصیل دارم فعلا😬😬
    😂😂😂
    قالپاق پراید😳😅
    جا دخترو پسر عوض شده؟
    مدل جدیده پسرا میگن قصد ادامه تحصیل دارم؟😂
    به ادامه تحصیلتون ادامه بدید...خداقوت😂
    پاسخ:
    البته دلیل اصلیه همون شاخ و خفن بودنم بود 😁😬😂
    شاخ وخفن بودنتون پایدار😂
    پاسخ:
    تنکیو وری ماچ
    ایتس مای پلژر😁

    به جهت رفع سوءتفاهم:

    بنده خدا مسیرش با نویسنده یکی بوده...جاام که کم بوده دیگه...تو اون همه شلوغی پشت سر شخصی که (احتمالن)هیکل خرس داره و راحت راهتو مثه یه بادیگارد برات باز میکنه یه نعمت به تمام معناست...چرا چنین فرصت هایی را به راحتی از دست داد؟

    آخه جناب نویسنده...برا چی رفتی عقب!؟...نامحرم که نمیتونه همونجوری بمونه که تو میخوای عقب گرد کنی...اگه عقب نره که میچسبیدی بهش!

    وسط راه رفتی نشستی راه اون بنده خدا رو هم سد کردی...خب معلومه شوکه میشه...لا اقل میرفتی یه کناری بند کفشتو درس کنی برادر!...

     

     

    رفع سوءتفاهم!

    پاسخ:
    روایتی که من میگم صحیحه ولاغیر!

    خوووووووبه برادر!

    خوووووووووبه!

    :|

    پاسخ:
    😎
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی