!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



بوی اذیت کننده پا گرفته است...قلبمان را میگویم،از بس که کسانی جفت پا،سرِخود،بدون مشورت و اجازه از ما می آیند داخلش.از شانسِ خوب ما سریع هم با فضای قلبمان خو میگیرند...شروع میکنند به گشت و گذار و برخی جاهایش را عمدا و یا سهوا زخمی و خراب میکنند.بعد از گذشت مدتی که هم آن ها خود را صاحبخانه میدانند و هم ما آماده پذیرایی بیشتر و بهتر از آن ها میشویم دلشان را میزنیم...خیلی سریع انگار که از قبل آماده باشند وسایلشان را جمع میکنند...آماده عزیمت به محلی دیگر میشوند.میرون، ولی از آن ها برای ما فقط یاد و خرابی هایشان میماند.

پ.ن:برای شنیدن صدای دلنشین و بسیار زیبای نویسنده به لینک زیر برید و از زیبایی این صدا لذت ببرید 😂😂😂

دریافت

  • ۳ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۱
  • ۲۹۹ نمایش
  • یه بنده خدایی

بعد از دیدار اول سیندرلا و شاهزاده که منجر به آن وقایع شد و سیندرلا دیگر نتوانست بعد از ساعت دوازده نزد شاهزاده بماند (که البته بهتر که نشد چون در خارج هم وقتی یک دختر و پسر در محیطی باشند نفر سوم دِویل است) رابطه سیندرلا با یکی از خواهران نا تنی اش کمی بهتر شده بود.جنیفر با اینکه جلوی اسکارلت و امبر و مادرش کتی نمیتوانست با سیندرلا خوش رفتاری کند ولی در خلوت دونفره خودش و او کم کم داشت به آجی جونیِ سیندرلا تبدیل میشد.
هرطور باشد بالاخره سیندرلا متولد ماه مِی است و جنیفر متولد ماه مارچ و از گذشته ها نقل بوده که آجی های مِی و مارچی بهترین آجی های دنیا هستند.
همین مسئله باعث شد تا سیندرلا جنیفر را محرمِ خود بداند و رازش را با جنیفر درمورد کمک آن جادوگر درمیان گذاشت و گفت میخواهد باز هم به سراغ او برود تا به کمک او شاهزاده را ببیند ولی نمیدانست که جنیفر در ذهنِ خود نقشه هایی دارد.
در واقع سیندرلا نزدیک شدن جنیفر به خود را اشنباه برداشت کرده بود.جنیفر از قبل درمورد جادوگر میدانست و با نقشه به سیندرلا نزدیک شده بود.او میخواست به کمک جادوگر از هر راهی که شده خود را به شاهزاده نزدیک کند و جای سیندرلا را بگیرد.برای همین یک روز که سیندرلا را فرستاد برای تحویل گرفتن لباس ها از خشک شویی محل خودش به استنکشن کفتانی رفت و لباس قشنگ هایش را پوشید تا به دیدن جادوگر برود.
در همین حین سیندرلا که کارش از حد معمول زودتر تمام شده بود از دور متوجه جنیفر و مسیر حرکتش به سمت جنگل شد و پس از آنکه کنجکاو شد مشغول دنبال کردن جنیفر شد و وقتی دید جنیفر به سمت کلبه جادوگر میرود تازه فهمید که داستان از چه قرار است.بیرون کلبه منتظر شد تا وقتی جنیفر بیرون آمد به سراغش برود.دیری نگذشت که جنیفر از کلبه جادوگر بیرون آمد.
سیندرلا با عصبانیت به سمت او حرکت کرد،جنیفر مغموم و کاغذی در دست با سری پایین حرکت میکرد و وقتی سیندرلا را دید نگاهی به چهره عصبانی او کرده و کاغذ را به او داد،سپس راه خود را کشید و رفت.
سیندرلا نگاهی به کاغذ انداخت و بعد از خواندن آن دیگر آرزو های خود را برباد رفته میدانست و زد زیر گریه.
محتویات نامه به این شرح بود:
مشتری عزیز بعد از سال ها کار خالصانه و طاقت فرسا وقت آن بود که تصمیم مهمی درباره باقی عمر خود بگیرم.تصمیمی سخت ولی از سر جبر زمانه.بعد از آنکه دیدم در این مملکت اوضاع هر روز بدتر میشود و زندگی سختر تصمیم گرفتم تمام وسایلم را بفروشم...به ارز مرجع تبدیل کنم و از خانه و کاشانه خود به فرنگ مراجعه کنم...موفق باشید!
پ.ن:یکی از عکس های آزمون تات

  • ۴ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۰
  • ۳۶۷ نمایش
  • یه بنده خدایی

همواره در فرهنگ های مختلف با این جمله مواجه میشیم که "کتاب و کتابخوانی" یکی از سرگرمی های ارزان،در دسترس و سازنده آدمی هست و شرایط سختی برای استفاده نمیخواد.از طرفی حکومت ها در جوامع سعی میکنن تا به مردمشون حقوق و مزایایی بدن تا مردم هم در مواقع لزوم در پشت اون ها در بیان. با توجه به وضعیت اقتصادی مملکت و پایین اومدن ارزش پولی درآمد های مردم و همچنین بالا رفتن قیمت کاغذ و هزینه های چاپ کتاب که در نتیجه افزایش چشمگیر قیمت کتاب رو در پی داشته به نظر میرسه که کم کم در کشور خرید کتاب و مطالعه برای قشر کثیری از مرد دیگه مقدور و بصرفه نخواهد بود. این یعنی ما نه تنها ما در بدست آوردن حقوقی نظیر : مسکن،کار،حقوق و مزایا و... به جایی نمیرسیم بلکه یکی از پایه ای ترین حقوق خودمون رو (چه از لحاظ هزینه و چه از لحاظ خود سازی) هم از دست میدیم و دیگه شاید خیلی ها دیگه وقتی برای کتابخوانی به خودشون اختصاص ندن و مثل خیلی از تفریحات دیگه که فقط در خدمت یکدسته از افراد که تمکن مالی دارن هست در دسترس دیگران نباشه.

پ.ن:میشد خیلی چیزای دیگه نوشت ولی به نظرم چیزی که از دل میاد بعضی وقتا مهم تر از یه نوشته تحلیلی و با چهارچوبه

پ.ن:متنفرم از کتاب الکترونیک

پ.ن:شاید متهم بشم به منفی بینی ولی شخصا مشاهده با دید خاکستری رو بیشتر می پسندم


  • ۱ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۵۲
  • ۲۲۶ نمایش
  • یه بنده خدایی

کمی از آلن :(

۰۳
ارديبهشت

به قول آلن چی میشد اگه می فهمیدیم که ما فقط توی خیالات یه نفر دیگه ایم؟

  • ۲۲ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۱۱
  • ۲۶۷ نمایش
  • یه بنده خدایی

عیدتون مبارک :)

۳۱
فروردين




  • ۵ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۵۱
  • ۵۵۹ نمایش
  • یه بنده خدایی

دارد که مربوط می داند قبراق ام.یکبار زندگی احتمالا همچنان آرامش اطفال صغیر در پی شادی من نیست که آه در بساط ندارد که انگار پای ذکاوت نکبت بار تمساح نیست.به بانگ بلند شکوه در پی اندوه است کاری جز گریستن مثل تو هفت پسر و دختر نداشتم.در آن آدم صدای حرف زدن خود را میشنوند باز بدستم قدح باده داده اند که اندیشه ها غوغا میکنند.اگر بنا داشتم هرروز جگرش را همچون پرمتئوس کاهو میخورم.آن طفل دیگر به زحمتش هم نمی ارزد در خیابان پرستار بچه ای برایش مهم نیست.

پ.ن:تجربه جذاب که تَکرار خواهد شد :)

  • ۳ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۴۰
  • ۲۳۸ نمایش
  • یه بنده خدایی

 


جالب بود:)

پ.ن 1 : چن وقتیه دلم هوای اون نوشته بلندام رو کرده شدید :)

پ.ن 2 :  یه ایده جالب ولی سخت به نظرم رسیده برای نوشتن بلند با عنوان "لانگ شات ، مدیوم شات ، کلوز آپ" ولی هرچه میگذره احساس میکنم باید خیلی بلند باشه یعنی اولش گفتم یه نوشته بلند...بعد گفتم یه مجموعه داستان...بعد شد کتاب...میترسم به یک رمان 10 جلدی برسم کم کم :(

پ.ن 3 : چن روزی زده به سرم که یکم با بلاگرهای دیگه اجتماعی تر باشم :))

اگه دوست داشتید اینستاگرام داشته باشیمتون بگید حتما

  • ۱۱ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۵۶
  • ۲۹۴ نمایش
  • یه بنده خدایی

گاهی اوقات هست که تو خیلی شدید روی یک موقعیت و یک امکان در خلوت خودت و دوستان پافشاری میکنی که داشته باشیش ولی امکان دسترسی به اون برات فراهم نیست و همیشه حسرتش رو میخوری. بعدِ یه مدت یهو توی جایی که اصلا انتظارش رو نداشتی اون موقعیت برات مهیا میشه ولی تو دل و جرات بدست آوردنش رو نداری و به راحتی از دستش میدی و به کلی از خیر اون موقعیت میگذری!

زندگی پره از این داستان های تضاد خواستن و رها کردن :)

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۴۱
  • ۲۹۲ نمایش
  • یه بنده خدایی

+ جونِ تو فک میکردم ایندفعه دیگه واقعا عاشق شدم :(

- این داستان دقیقا مال کِی هست؟!

+ دیروز سرِ درسِ عمومی قبل ناهار تو دانشگاه ولی بعد ناهار دیگه اون مرد قبل ناهار نبودم ! 

- طبیعیه !

+ ولی آخه تکذیب کرده بودن مسئولین آشپزخونه که :(

- بیخیال ! بالاخره یه روز اوضاع آشپزخونه های دانشگاه هم درست میشه!

  • ۲ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۰۷:۰۲
  • ۳۲۲ نمایش
  • یه بنده خدایی

+ چن وقتیه سعی میکنم عاشق شم ولی تا الان این اتفاق برام نیوفتاده :(

- اینجوری که آدم عاشق نمیشه :|

+ پس چجوری یسری عاشق میشن؟! اصن عشق یعنی چی؟! یه تعریف از عشق بگو ببینم!

- عشق یعنی اینکه یه نفر برات مهم بشه! یعنی وقتی باهاشی اون تیکه آخر کبابی رو که گذاشتی با لذت بخوری بدی به اون :)

+ آهان پس فعلا کاری نمیشه کرد :|

  • ۲۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۴۰
  • ۳۴۴ نمایش
  • یه بنده خدایی