!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



۴ مطلب با موضوع «متن های تحلیلی» ثبت شده است

درباره مقاومت چی میشه گفت؟واقعا چه عملی رو میشه مقاومت نامید؟ در چه حدی باید باشه میزان اون عمل؟ در چه زمینه هایی صورت میگیره و هزار و هزار و هزار سوال دیگه ای که اگه کمی به موضوع فکر کنیم ممکنه به ذهنمون بیاد و زهنمون رو درگیر کنه ... اما شاید مهم ترین سوالی که به ذهن آدمی خطور کنه اینه که اصلا چرا باید مقاومت کرد؟ مگه نمیدونیم که مقاومت هزینه داره؟ مگه نمیدونیم که مقاومت سختی داره و مث همون سوالا هزار و هزار و هزار مگه نمیدونیم هم به سراغمون میاد.

یکمی به همین پروسه نگاه کنید ... شاید سادست ... شاید میدونید میخوام چی بگم و بطالت وقتتون رو تماشا میکنید که سر این نوشته داره بوقوع می پیونده ولی خب چون بنا رو روی این گذاشتم که تماما در این فاز حرف بزنمو حرف بزنمو حرف، پس متاسفانه باید بهش بپردازم و ادامه بدمش ... تو این حالته که یه جنگ بین دونسته ها و سوالاتمون پیش میاد که میتونه نتایج متفاوتی رو برامون دربر داشته باشه اما تقریبا میشه گفت مهم ترین چیزی که توی این جنگ و دعوا نقش داره و حرف آخر رو میزنه تعریف جایگاهی هست که در اون قرار داریم. این یعنی چی؟ یعنی اینکه به واسطه جایگاهی که در اون قرار داریم وابستگی ها، تفکرات، سلایق و تصمیمات متفاوتی میتونیم بگیریم و خودمون رو فرد متفاوتی تعریف کنیم که این تعریف با تعریف فلان شخص یا دوست یا غریبه از جایگاهی که اون درونش هست متفاوت میشه.

خیلی خب پس تا الان دوتا چیز گفتیم که اولی این بود که همیشه ما تو ذهنمون همیشه یک دعوای دائمی داریم بین دانسته ها و ندونسته ها که برخاستنه از اون نتایج متفاوتی بوجود میاد و دومی اینکه باتوجه به جایگاهی هم که داریم این نتایج متفاوتن. اما اگر بخواهم کمی بیشتر درموردش حرف بزنم باید بگم که از نظرم نقش جایگاه مقدم بر دانسته ها و ندانسته ها هست. البته که خیلی نمیخوایم بحث کلاسیک و چارچوب مندی بکنم و واو به واو از توی تعاریف کلاسیک درخصوص جایگاه و انتظارات حرف بزنم که ممکنه ادامه دادنش باعث انحراف بحث میشه ولی خب مسخوام بگم بیاید جایگاه رو به فضایی که فرد در زندگیش اشغال کرده تعمیم بدیم ... توی این حالته که ما با شبکه روابط مختلف از اونواع خانوادگی، دوستان، فامیل، اقتصاد، فرهنگ و ... روبرو میشیم که هرکدومشون یه دنیای عظیم از آورده ها برای ما به ارمغان میارن.

دوباره باید بگم که شاید دارم بدیهیات میگم ولی متاسفانه یا خوشبختانه قراره که ادامه دار باشن ... پس اینجوری میتونیم بگیم که وقتی ما یه تصمیمی رو میگیریم یا یک حرفی رو میزنیم، یک تصمیم یا حرف ساده نیست ... ممکنه در یک پرش ذهنی یا لحظه خاص و حتی در جمعی متفاوت نصمیمی رو بگیریم که بعدا وقتی تو خلوت خودمون بهش نگاه میکنیم ازش شرمنده بشیم و بگیم که چی شد که اینطوری شد ولی اگه کمی بهش عمق بدیم میتونیم نقش روابط مختلف رو در اون تصمیم پیدا کنیم. پس با این نتیجه اون تصمیم یا حرفی که زدیم پره از این روابط ... یعنی توش میشه اثر دین، اقتصاد، فرهنگ و هزار و هزار و هزار چیز دیگه رو دید.

خب این همه حرف زدیم که به چی برسیم؟ به اینکه از نظر من مقاومت کردن یه هنره ... یه هنر که میشه ازش در انواع مختلف استفاده کرد تا به چیزهایی که میخوایم برسیم ... البته این فکر که با مقاومت میشه به همه چی رسید کاملا اشتباهه ... در اکثر اوقات زور طرف بیرونی خیلی بیشتر از شماست ... کنترل اوضاع در اختیار اونه... افراد و زیردستای مختلف و متفاوت داره ... از راه های متفاوت میتونی برتریش رو به شما نشون بده و هزار و هزار و هزار چیز دیگه که نشون میده واقعا مقاومت کردن هزینه داره و هرچی که طرف مقابلت بزرگ تر باشه باید هزینه بیشتری هم پرداخت کنی.

اینجا جاییه که دوست دارم درباره یه چیزی صحبت کنم به عنوان عمق نگاه و سلامت نگاه اقتصادی که شاید باید بهشون کمی بپردازم ولی قبلش دادن این تذکر واجبه که این اصطلاحاتی که من در این نوشته های شلخته و خودمونی ای که به کار میبرم ممکنه با تعاریف آکادمیکی که دارن متفاوت دربیان و من هم ادعایی در این زمینه ندارم و فقط یه پیرمرد بی آزارم که دارم برا خودم دو دوتا چارتاهای ذهنی و اولیه اناج میدم که ممکنه بعدها حتی بهشون معتقد هم نباشم ولی الان دارم باهاشون ور میرم تا شاید یسری نتیجه مطلوب بدست اومد.

برای باز کردن بحث باید بگم که منم عین اکثر آدما موافقم که عقل و اختیار از ویژگی های انسانه ولی خب نه اینکه همیشگی و دائمی توانایی استفاده از اونها رو داشته باشیم ... مثلا من شاید قبول داشته باشم که آدمی با یک نگاه اقتصادی و سودانگرانه به مسائل نگاه میکنه و سعی میکنه با انتخاب بهترین مسیرها به اهداف خودش برسه ولی از طرف دیگه چیزی که بیشتر باهاش موافقم اینه که برحسب شرایط ممکنه که ما خیلی هم عقلانه به مسائل نگاه نکنیم و یا در خیلی از مواقع اختیاری جهت تغییر مسیر نداشته باشیم و از طرف بد ماجزا هم گاهی ممکنه به حدی به مسائل از جنبه اقتصادی نگاه کنیم که غیر خود و موفقیت خودمون چیزی رو نبینیم و نخوایم.

اینجا از نظرم ما با یک نوع اشتباه از انسان اقتصادی مواجه هستیم ... انسانی که منفعت براش مهمه ولی به منفعت کوتاه مدت راضی و قانع هست ... اینجا دقیقا جایی هست که ما نقش عوامل خارجی رو احساس میکنیم ... یعنی چی؟ یعنی اینکه شرایط به طور کل باعث شدن تا این ایده در ذهن شخص نقش ببنده که رسیدن به سریع ترین منفعت از کوتاه ترین راه رو به منفعت حقیقی و راستینی که هزینه هایی رو هم دربر خواهد داشت ترجیح بده.

حالا اینجا ما با چی مواجه میشیم؟ با خیل اشخاصی که نمیتونن کنارهم قرار بگیرن ... اینجا دیگه درد دیگری اهمیتی نداره ... اینجا تنها دردی که اهمیت داره درد خودت هست و برای درمون تنهایی دردت باید با آدمایی روبرو شی که اونا هم در پی درمون درد خودشونن. اینجا اونجاییه که تو ترجیح میدی به زورگویی صاحب کارت درمقابل همکارت اعتراض نکنی به این علت که میترسی با برخورد صاحب کارت باهات به اهدافی که در سر داری نرسی.

اما اگر کمی نگاهمون عمق داشته باشه چی؟ یعنی اینکه کمی بعد از 5 سال پیش رومون رو ببینیم یا با کمی تخیل خودمون در برابر مشکلاتی که تا بحال مارو تهدید نکرده بگذاریم شاید از یه جنبه دیگه ای منفعتمون رو فهم کنیم. شاید اینجا کمی سیاسی بشه ولی خب لاجرم مجبوریم کمی سیاسیش کنیم ... مثلا به این فکر کنیم که ممکنه مشکل کمبود و هدررفت آب بعد از چند مدت گریبان مارو در حتی در پایتخت بگیره یا اینکه مشکلات معیشتی باعث مهاجرت افراد و گروه های متفاوت به شهرهای مختلف بشه و به نوعی با تضادهای موجود مشکلاتی رو برای نظم موجود بوجود بیاره و این رو میشه به سطوح متفاوت و مختلف نعمیم داد و حتی درخصوص تغییر نوع حکومت و نتایج اون هم فکر کرد.

اما توجه به یه نکته ضروریه و اونم نهفته در فهم صحیح اصطلاح عمق نگاه هست ... این یعنی اینکه شما هرچی عمیق تر که بشی به صورت استعاری بیشتر پاهات روی زمینه و هرچی که از شدت این عمق کم بشه پاهای شما از روی زمین برداشته میشن و این برداشته شدن باعث بوجود اومدن توهم خوشبینانه میشه که مشکلات خودش رو خواهد داشت.

خوب توی این شرایط آیا منفعت جمع همون منفعت شخص نمیشه؟ درسته ... ممکنه که در این زمینه برخی از علایق شخصی یا توان و انرژی و یا خیلی چیزا در راه جمع قربانی بشن اما اگر این اتفاق بر درستی و نه دستوری صورت گرفته باشه نتیجه راضی کننده ای خواهد داشت و انوقته که مقاومت میشه یک روش و هنر رندانه در رسیدن به منفعت عمومی. توی این حالت این مقاومت هست که طرف مقابل رو هرچقدرهم که قوی و قلدر باشه بالاخره به زانو درمیاره چون به اون نشون میده که در این مقاومت آمادگی پرداخت هزینه های مختلفی وجود داره. مقاومت هنری هست عقلانی و به دور از رفتارهای هیجانی و مخرب و گاه اشتباه که سعی میکنه تا رسیدن به هدفش در سطوح مختلف و با روش های متفاوت ادامه داشته باشه و روز جشنش هم روزی هست که طرف مقابل به رسمیت بشناستش و از مزایای عقلانی بودنش - البته درخصوص سطوح عقلانیت و نقش بازیگرانش میشه صحبت کرد - همینه که نمیتونه گزک خاصی به دست طرف مقابل بده تا با داشتن بهانه هایی رد کنه این موضوع رو.

پس برای همین هست که من مقاومت کردن رو یکی از مهم ترین رویکردهای انسانی میدونم و برای همینم پیشنهادش میدم ... ما که بیشتر از یکبار زندگی نمیکنیم و این زندگی به اندازه ای کوتاهه که تو چند لحظه آخر میتونیم رو یه دور تند ببینیمش ... پس چرا از نعمت هایی که خدا بهمون داده استفاده نکنیم تا حداقل توی این یه بار زندگی کردن رضایتمندی عمیق تری رو تجربه نکنیم؟

پایان:))

  • ۰ نظر
  • ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۸
  • ۷۵ نمایش
  • یه بنده خدایی
عنوان رو یه چیز زدم بلکم جذبتون کنه :) ولی چیز زیادی نمیخوام بگم غیر از دو گزاره و یک نتیجه:
اول: هرو وقت مطلب بلندی میذارم که از نظرم خوبه و وقت گذاشتم سر نوشتنشون یسریتون به اصطلاح آنفالو میکنید که نمیدونم چرا :/
دوم: هرو وقت مطلب بلندی میذارم که از نظرم خوبه و وقت گذاشتم سر نوشتنشون اکثرتون نمیخونید و رد میشید :(
پس: شما نه حوصله دیدن این نوشته ها و نه خوندن این نوشته هارو دارید و این کمی تامل برانگیزه! :0
  • ۷ نظر
  • ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۳۶
  • ۳۵۳ نمایش
  • یه بنده خدایی

به نام خدا

یکی از نیاز های اساسی انسان ها نیاز به دیده شدن و کسب موفقیت است که امروزه در مباحث روانشناختی اعتبار 

بالایی پیدا کرده است. این فرایند از گذشته ها وجود داشته و انسان های گذشته هم نیازمند دیده شدن و کسب محبوبیت بودند ولی با توجه به سادگی گذشته نسبت به حال راه حل ها نیز سادتر بوده اند. 

گاه این نیاز از طریق رهبری کشور و ارتشی برای حمله به یک کشور دیگر یا حکمرانی های عجیب بر سرزمین ها برطرف میشد یا گاهی هم با اظهار نظر های مختلف. به هرحال شاید بتوان گفت این افراد بر تاریخ بشر تاثیر داشته و سیر آن را مشخص کرده اند البته نمیخواهم بگویم که در مقابل نظریه ای که میگوید تاریخ فرای کنش های انسان هاست ایستاده ام. 

خیلی ریز از کنار این قضیه میگذرم و به بحث اصلی که به تحلیل راهکار های افراد و دسته بندی آن ها برای کسب محبوبیت میپردازم. 

ابتدا باید قبول کنیم که دوران فعلی از لحاظ پیچیدگی و ظهور تکنولوژی باعث شده که راهکار های قبلی دیگر کاربرد های قبلی را نداشته باشند و به همین دلیل افراد مجبور شده اند به راه ها و شکل های متفاوتی دست بزنند که در زیر به چندی از آن ها اشاره خواهم کرد:


 

1)      پسر نباشید:

گرگ بیابان باشید و روزها شکم خود را سیر نکنید ولی پسرمعمولی نباشید! زیرا زمانی که پسر باشید حتی اگر بر 4 زبان غیر از زبان مادری مسلط باشید و در یک آن با دست چپ خود شاهکاری هایی مانند مونالیزا یا جیغ را بکشید و با دست راست غزلیات حافظ و سعدی را خوشنویسی کنید باز هم دسته ای میروند سراغ آن وزغی که نتیجه ی مرحله یک چهارم نهایی بین دو تیم آفریقایی در جام ملت های آفریقا درست حدث زده.


2)      پسرهایی در تم های غیرمعمولی باشید:

اگر ناچارا پسر شدید که مثلا مانند محسن خانِ چاووشی یکی دیگر را آرزو کنید بعد از تشکر از پدر و مادر خود 

و با گفتن این جمله که "جنسیت مهم نیست و سلامتی مهمه" به خود روحیه بدهید.

 احتمالا بعد از این جمله، جمله ای بازدارنده از طرف ذهن به سمتتان مخابره میشود که دیگر جرات نکنید این فکر را دوباره بکنید و از آن پس سعی کنید در یکی از 3 تم زیر خود را قرار دهید:

الف) پسر های تم فلسفی:

این دسته همه چیز را از دریچه فلسفه و انتزاعیات میبینند. موهای بلند و عینک های گرد و پوتین پوش 

و  گاهی اوقات مشغول گوش دادن به "بیتلز" هستند. 

معمولا کمی فقط کمی خود برتربین هستند و البته کمی هم پوچ گرا. پیوند ظریفی با سینمای روشنفکری غرب و فیلم های کالت سینمای ایران دارند و معمولا به 3 دسته طرفداران نولان ، طرفداران لینچ و طرفداران سینمای اروپای شرق تقسیم میشوند.

 از آن گذشته آن ها چیزهایی میگویند که غیر همفکران خود متوجه آن ها نمیشوند. اینها فلسفه را هم به بازی میگیرند و با آن مانند موم در دست خود برخورد میکنند به طوری که فلسفه خود دچار یاس فلسفی میشود با خود میگوید "غلط کردم را برای همین روز ها گذاشته اند" ولی متاسفانه در مرام این دسته برگشتی وجود ندارد. 

ب) پسر های تم savage:

فقط کافیست که یک مقدار تتو های مختلف و رنگی در جاهایی که عقل جن هم نمیرسد داشته باشید و 

زیادی بد دهن باشید در کنار این از باید عکس های خود را با افکت سیاه و سفید و با کنتراست تصویر بالایی بگیرید.

البته در مراحل بالا ی savage چند عمل دیگر هم باید داشته باشند که از آن ها مثل کشیدن سیگار،کپشن 

های شاخ مجازی،عکس گرفتن با انواع نوشابه های خارجی و تکان دادن دوربین در حین شات زدن دوربین برای

 به رخ کشیدن نوعی اکسپرسیونیسم ناخود آگاه و هشتگ savage در کنار آن میتوان اشاره کرد.

پ) پسر های تم بیرون از خانه:

از لحاظ پوشش کمی شبیه پسران تم savage هستند ولی کهنه پوش و تاناکورایی پوش تر. شاید بتوان گفت

 اینها ابتدا زیرمجموعه دسته ی قبلی بوده اند ولی پسران تم savage هرچه باشند برای یک بشقاب قرمه سبزی پخت مادرجان به خانه بر میگردند ولی پسران تم بیرون از خانه سعی میکنند بیشترین ساعات را در خارج از خانه باشند و شب را در هرجایی که شد صبح کنند و زمان برگشت آن ها به خانه مشخص نیست البته برخی شایعات مدت زمان دوری آن ها از محیط خانواده را مرتبط با میزان پول توجیبی های بی حساب آن ها میداند.

 

3)      آدم های خوبی نباشید:

اگر آدم های خوبی باشید و توان برپایی و کنار آمدن با جنجال ها و موج سواری بر آن ها نباشید فضای مجازی و 

جامعه افراد محبوب معصومیت شما را جریحه دار میکند و پارچه ی یکدست صاف و ساده و سفید شما را آنچنان روغی (بر وزن آنچنان رونقی) و چرکین میکند که دیگر هیچ سپیدشویی نمیتواند این ننگ را برطرف بکند.

4)      مدت زمان فعالیت خود را در بخش ها بدانید:

ابتدا به محیط هایی برای کار رجوع کنید که خانومی در آن گروه نباشد. به این طریق شما برای مدتی هرچند 

کوتاه داری شغلی خواهید بود که میتوانید کمی به زندگی خود سر و سامان بدهید ولی فقط برای مدتی، زیرا با اینکه شما مورد آماج تعاریف و قربان صدقه های رئیس خود هستید ولی عملا نقش یک صندلی گرم کن را دارید تا زمانی که آن خانوم محترم که دارای روابط عمومی بالا ، قد و وزن مناسب و ترجیحا مجرد است وارد آن بخش بشود تا شما تمام کارهای کرده ی خود را به او تحویل بدهید و بعدش  داشته هایتان را در یک کارتون موزی که برای تهیه ی آن هم پول داده اید بریزید و در طی مسیر آسانسور از طبقه محل کار قدیم تا پارکینگ اپلیکیشن "اسنپ مخصوص رانندگان" را به آخرین ورژن موجود آپدیت کنید.

5)      به نقاطی بپردازید که دیگران برای پرداختن به آن حیا کنند:

البته این موضوع با یک پیش شرط همراه است و آن این است که باید با خودت مشخص کنی چرا و تا کجا

 حاضری به چه قیمیتی پیش بروی؟!

آنوقت با یک دست کلاه گیس،روسری،شلوار و لباس های عجیب و ترکیبی های پرو مختلف در سطح اجتماع به آن نقاط میپردازید که در نهایت میتوانید یک تبلیغ چرب و تپل از اکستنشن فلانی بگیرید.

6)      دختر بودن در عین کاربری های گوناگون:

برخی فکر میکنند که فقط دختر بودن برای کسب محبوبیت کافی است ولی این مرحله فقط تا حد های اولیه

 جوابگو است و برای طی کردن پله های ترقی باید حرکت هایی در جهت ساختن شخصیت های محبوب بکنید که این شخصیت ها خود به چند دسته تقسیم میشوند که عبارتند از:

*تذکر: از پرداختن به دختران دارای روابط عمومی بالا،ترجیحا مجرد و دارای قد و وزن مناسب به علت مشخص 

بودن حداقل ها و همچنین دوری از حاشیه ها خود داری میکنم.*

الف) دختر های روزمره نویس:

این دسته از دختران از لحظه ای که چشمان خود را باز میکنند تا لحظه ای که میخوابند هر لحظه و واقعه ای را 

دارای اهمیت برای نوشتن میدانند و علاقه دارند خوانندگانشان را در جریان تک تک شات ها و پلان های زندگی شان قرار دهند به طوری که انگاری ما نمیدانیم انسان در طول روز چه کارهایی نظیر غذا خوردن یا حرف زدن میکند :(

ب) دختر های بد دهن و بی اعصاب:

این دسته کلا شاکی و بی اخلاق و بد دهن هستند و همیشه یک قبضه کلت به پای چپ خود البته وقتی چپ دست باشند به پای راست بسته اند و در لحظه وقوع اتفاق ابتدا شرف طرف یا قضیه مقابل را با الفاظی که گاهی خود هم از آن ها محرومند میبرند و بع از نیمه جان شدن طرف مقابل یک خشاب 12 تایی را فقط در صورت او خالی میکنند. از بنیان گذاران این دسته میتوان به فاطی کوماندو ، اقدس آپاچی و ناتاشا اشاره کرد که آخر هم مشخش نشد که چند نسل را نابود کردند و عاقبتشان چه شد.

پ) دختر های روزمره نویس بد دهن:

از اشتراک دو دسته ی قبلی تشکیل میشوند یعنی روزمره نویسی را از دسته ی اول و بددهنی را از دسته ی دوم به ارث برده اند. به طرزی که وقایع روزمره را با رکیک ترین الفاظ و ظاهر عریان واقعیت گزارش میکنند و معمولا  جمله بالای صفحه مجازیشان با این مضمون است که:"اگه تو واقعی میشناسی نخون" یا "اگه تو واقعی منو میشناسی اینجا بلاک کن منو"


ت) دختر های افسرده:

این دسته اساسا تا آخر افسردگی رفته اند و بالاتر از سیاهی را دیده اند و وقتی دست به قلم میشوند از سنگ و صخره هم اشک در می آید و دلشان برای او کباب میشود. ولی آن ها این مرحله را آخرین مکان نمیدانند و در پی این هستند که امتیاز این مرحله را در افسردگی کسب کنند و به مرحله بعدی که تا به حال میزبان کسی نبوده وارد شوند و ولی دریغ از اینکه با این حرکت هر روز افسرده تر از دیروز میشوند و بعد از تثبیت دنبال مرحله ی بعدی هستند که این خود یک تسلسل است و پایانی ندارد مگر پایان خود دختر را.

ج) دختر های شکست عشقی خورده:

از دسته ی دختران افسرده مشتق شده اند. با توجه به زیاد شدن آن ها در دوره های جدید به عنوان یک طبقه ی مستقل اعلام وجود کرده. در نظر آن ها همه چیز از آفتاب و باران گرفته تا قار قار های کلاغ روی آن درخت در پرسپکتیو خیابان رو به رویی (معمولا خیابان ولیعصر) یادآوری ای از دوران عاشقی است و احساس میکنند با نوشتن این دردها میتوانند طعم زخمی که با فشار دادنش  کیف میدهد را بچشند!

چ) دختر های عکاس معاب و لباس رنگی:

برای اینکه جز این دسته باشید کافی است یک دوربین عکاسی را از بند به شانه خود بی اندازید و یک عالمه لباس رنگی و جوراب های رنگین کمانی یا رنگی راه راه بلند با کفش های رنگ جیغ بپوشید و عکس هایی از طبعیت بگیرید که البته باید خودتان در مرکز تصویر قرار داشته باشد با حالت هایی نظیر: از گردن به پایین با حرکات میختلف پا ، سر به پایین با عینک دودی داشتن ، نگاهی به درون یک دوست دیگر با یک لبخند که مرز بین خنده ی عاشقانه و عارفانه است یا عکس هایی که مثلا حواستان نیست و یکی از دوستانتان با شیطنت از شما گرفته است. نکته ی مهم وجود یک دستیار کمکی برای تهیه این جور تصاویر است که میتوانید نوبتی با دوستان خود نقش دستیار کمکی و منشی صحنه را برای هم ایفا کنید.

ح) دختر های عاشق پیشه:

اینها خودشان دو دسته میشنوند: دسته ی اول دخترانی که منتظر افتادن عشق هستند که معمولا کپشن های عاشقانه را با عکس هایی خوش رنگ به اشتراک میگذارند. ولی بحث ما دسته ی دوم هستند یعنی دخترانی که عشقشان افتاده است.

دخترانی که به تازگی وارد یک فاز عاشقی شده اند و به اصطلاح معروف که عشق باید اتفاق بیوفتد عشقشان افتاده و حالا یک دل که نه صد دل گرو پسرکی داده اند که دوست های دختر خانوم نمی خواهند سر به تنش باشد. چرا؟ چون با وجود پسرک دیگر جمع دختر ها جمع نیست تا با کنار هم قرار دادن پاهایشان یک ستاره 8 وجهی بسازند و عکس بگیرند یا دست هایشان را به صورت 8 های پیوسته به هم متصل بکنند. این دخترها حالا دیگر سوژه عکس ها و پست هایشان عوض شده و با توجه به جاذبه عشق حرف های معمولی طرف مقابل را هم به صورت زیبا ترین حرف های عاشقانه میشوند و اشتباهات آن ها را هم به سادگی میبخشند و به آن ها محبت میکنند.

خ) دختر های نئوحزب الهی:

با سرعت پیشرفت های روزمره علم تعداد آن ها هم در حال افزایش است. این افراد به لحاظ ایده ائولوژی از دست راستی ها حساب میشوند و از انفعال سران  دسته راستی و عدم استفاده ی آن ها از قابلیت های فضای مجازی و خالی بودن جبهه ی خودی ناراضی اند و خود وارد صحنه شده اند تا سکان کار را در دست بگیرند و دشمنان را از نقاط قرمز به عقب برانند. آن ها با انتشار عکس هایی از میدان تیر رفتن یا فلو فکوس و تغییر سوژه و ابژه و پوشاندن چهره یا متن های محبت آمیز نسبت به افرادی که به عنوان رهبران خود قبول دارند سعی در برهم زدن محاسباتی که قبل از حضور آن ها وجود داشته دارند.

د) دختر های ضریب هوشی کم:

در این حالت دختر ها با طرح سوال هایی عجیب و غریب و... (از نوشتن باقی این متن معذوریم)

خلاصه که برای کسب محبوبیت چه در مجازی و چه در حقیقی اگر تا صبح هم بگوییم راهکار موجود است و میتوان در موردشان حرف زد ولی از آنجا که نگارنده این متن جدیدا کمی به قاعده "اثر پروانه ای" فکر میکند و این مسئله فکرش را مشغول کرده در پی این است که بگوید هرکدام از این راه ها و انتخاب ها مجموعه گسترده ای از اتفاقات و انتخابات مختلف در شرایط مختلف را بوجود می آورد که این خود باعث میشود به این فکر کرد آیا این انتخاب و پیامدهایش برای ما ارزشش را داشت که از مسیری که واقعا رشد ما در آن بوده دور شویم؟!


پ.ن: تمام متن بالا به نوعی شوخی و نقد هستن و امیدوارم کسی فک نکنه منظور بخش هایی از متن به خودشه و 

ناراحت بشه


پ.ن: اگر دوس داشتید میتونید خصوصی نظر بدید و در مورد این نوشته حرفتون رو بزنید! 


پ.ن: امیدوارم شما هم مث من عکس ها و کنار متن دوست داشته باشد


پ.ن: از بین کسانی که این وبلاگ رو بین دوستانشون تبلیغ کنن به 3 نفر به قید قرعه 3 عدد شلکلات های کاکائویی اهدا میشود


پ.ن: احساس میکنم این وبلاگ هم داره کالت میشه یجورایی!


خوش باشید


  • ۰ نظر
  • ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۱۵
  • ۲۷۷ نمایش
  • یه بنده خدایی

در این چند وقت بنا به دلایلی دستمان بر قلم نمیرفت و حال نوشتن نداشتیم و بیش از کمی تا قسمتی ابری بودیم ولی خب اتفاقات اخیر بعد از این زلزله ی کرمانشاه ما را بر آن داشت تا چند خطی بنویسیم شاید دلمان وا بشود!

از نخستین روزهایی که در سال نود کم کم سختی در زندگیمان ملموس شد و کم کم فشار زندگی داشت بیشتر از گذشته مانند تازیانه ای بر جسم بی جان پدرانمان با بی رحمی تمام مینواخت موجی از انتقادات از دولت وقت شکل گرفت.موجی سرخورده و به مراد نرسیده در سال هشتاد و هشت که حالا راهی جز انتقاد نداشتند.روزها میگذشت و زندگی برایمان سخت تر میشد،تورم پدر بازار و مصرف کننده را درآورده بود و آمریکا هم داشت به شمار تحریم هایش اضافه میکرد که به پایان سال نود و یک نزدیک شدیم و این بار جریان مقابل دولت اسمی از گلدانش بیرون کشید که با هر تفسیری توانست رای بیش از پنجاه درصدملت را بدست بیاور و بر مسند قدرت بنشیند!

حسن روحانی در نطق آغازینش برای مراسم تنفیذ شاید توانست یک امید مهم را حداقل در بین مردم ایجاد کند همانطور که قبل از انتخابات مدام از واژه ی امید استفاده میکرد ولی شاید اولین ضربه را انتخاب کابینه اش به طرفدارانش زد وزیرانی سن بالا و اکثرا در حدود آخر های کارشان که هرچند تعبیر آقای نوبخت مبنی بر اینکه این دولت یک سری کشتی بان میخواهد شاید کمی این جو را شکست ولی کارهایی از دولت سر زد تکه تکه اعتبار دولت را پیش طرفدارانش کم میکرد!

 دولت آقای روحانی درکنار کارهایی که میکرد یک سیاست مهم را هم نهادینه کرد و آن هم ایجاد تشویش علیه دولت قبلی بود هرچند که برخی نقد ها شاید به جا باشد ولی این حجم از انتقال کارها به پیشینیان هرچند درست حالت جالبی نداشت و باعث درگیری های جناحی بسیاری شد که هروز دوطرف با انتشار متن های به پاره کردن گلوی همدیگر میپرداختند آن هم در برهه ای تاریخ که نیازمند عمیق ترین همبستگی جناحی هستیم تا این مشکلات عدیده ای که بر پیکر مردممان خنج میزند را پشت سر بگذاریم!

اگر برجام را دستاورد اصلی این دولت بیانگاریم که پر بیراه نرفته ایم.دولت حاضر بسیاری از مشکلات اقتصادی و بازاری و پزشکی و غیره را مرتبط با تحریم های کاملا ظالمانه میدانست و اینکه چند درصد این مشکلات ئاقعا مربوط به تحریم ها میشد را میسپاریم به کارشناسان حق گرا بحث اصلی سر نتیجه ی آن است که هرچند به صورت سند و یک گفتمان بین المللی درآمده است آمریکا با قلدری تمام حاظر به انجام تعهدات خود نیست و حتی یک بچه هم میداند نبود آمریکا در این تعهد به مسابه این است انگار هیچ توافقی صورت نگرفته و ما فقط داوطلبانه بخشی از(درصدش هم دست کارشناسان حق گرا را میبوسد) دستاودر های هسته ای که طی سال ها بدست آوردیم را نابود کرده باشیم!

روزهای پایانی سال 95 بود که حسن روحانی طبق سنتی که بیت تمام رئسای جمهور جهان است برای بار دوم در انتخابات سال نود و شش ثبت نام کرد.اینکه دست دولت به معنای واقعی کلمه خالی بود قطعا برکسی پوشیده نیست و تنها دل خوشی طرفداران افراطی دولت خرید چند هواپیما ی شبه دار و محار آزمایشگاهی تورم و یک برجام که بیشتر شبیه آن زن عقیم در اثر گابریل گارسیا مارکز بود چیزی برای ارائه به قشر خاکستری صاحب رای نداشتند ولی در یک اتفاق و یا شانس خوب آقای روحانی وی در یکی از بیرقیب ترین انتخابات های ممکن پیروزی را به طرزی سهل و آسان بدست آورد.

البته بودند کسانی که استعداد رقابت داشتند ولی پشت خط ماندند یا به تعبیری پشت خط گذاشتنشان و کسانی جلو آمدند که بیشتر شبیه یک حباب جلو آمدند و بادشان در مناظرات توسط استراتژی بی نقص آقای روحانی(آوردن آقای جهانگیری تا چند روز مانده به انتخابات) ترکید.

حالا به هر روشی که بود از جناحی نکردن ولی درعین جناحی کردن امام رضا و انتقاد از دور و اطرافیان فلان نامزد یا شانتانژ سمگین رسانه ای و در نهایت گفتن ناگفته ها آقای روحانی رای آورد تا ایران تا سال هزار و چهارصد با فرمان دکتر روحانی به جلو حرکت کند!

ولی از آن روز ما یک متر حرکت رو به جلو ملموس که ندیدیم بلکه احساس میکنیم داشتیم به سمت یک دوربرگردان حرکت میکردیم که وقتی درون آن حرکت میکنید به دویست متر عقب تر برمیگردید به لاین اصلی.این آشی که آقای روحانی و طرفداراشون و هم جریانانشون پختن  قدری دیگه بی نمک و بدمزه شده است که دیگر هیچ آشپزی نمیتواند با اضافه کردن ادویه ی خاصی مزه به آن بدهد!

هروز اتفاقاتی رخ میدهد که ما را نامیدتر میکند به این دولت و طرفداران و جریانشان،در آخرین حرکت طی این چند روز به جای اینکه حواس ملت را منعطف به کمک به مردم مظلوم کرمانشاه کنند با کمک موج اینستاگرامی برخی هنرمندان کاملا داستان را خواسته یا ناخواسته از سو مدیریت مراجع به ضعف مسکن های مهر تعویض کردند!

خواهشا کمی از انرژی خود را در برای بهبود وضعیت مملکت خرج کنید.

 

  • ۲ نظر
  • ۲۵ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۲
  • ۲۷۵ نمایش
  • یه بنده خدایی