!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



۲ مطلب با موضوع «مجموعه ها :: من گناهکارم» ثبت شده است

من گناهکارم (1)

در اتاق باز شد

مامور وارد اتاق شد و مامور وارد اتاق شد.

بدون فوت وقت یک پاکت سیگار با یک فندک روی میز گذاشت و روبه متهم: اینم از سیگارت!

متهم با دست های لرزان یک سیگار رو از بسته بندی در میاره و روشن میکنه!بعد از پک اول با یک لرزش در صدا:ممنون و شروع به سرفه میکنه!

مامور:آب میخوای؟!

متهم:نه...خوبم!

مامور یک دستی به سرش میکشه بعد از یه نفس عمیق رو به متهم:قبل از اینکه ضبط صوتت رو هم بیارن بذار بگم که با پدرت یه ملاقات داشتم!

متهم با کمی تامل:خب؟!

مامور:هیچی فقط میخواستم بدونی که دیدمش و از ما خواسته که بتونه باهات یه گفتگو داشته باشه و ببینتت!

متهم:گفتگو فعلا لازم نیست!

مامور که کمی تعجب کرده بود شونه هاش رو بالا انداخت و به دوربین توی اتاق اشاره میکنه تا مامورین ضبط صوت رو بیارن به همراه کاست ها!

بعد از چند دقیقه ای که برای آوردن ضبط صوت در روند کار اخلال ایجاد شده بود همه چیز به روند عادی خودش برگشت و همه چیز مهیای شروع رسمی اعترافات متهم شد!

متهم نوار اول رو توی ضبط صوت میذاره و شروع میکنه به حرف زدن: من وحید فنایی متهم به قتل،آدم ربایی و گروگانگیری اعترافات رسمی خودم رو با سلامت کامل عقل و بدون هیچگونه آذار و اذیتی از سمت مامورین مربوطه و بدون درخواست وکیلی از دستگاه مربوطه شروع میکنم و میدونم که هر حرفی بزنم توی جلسه ی دادگاه علیه من استفاده میشه!

البته این نوارها برای یک نفر دیگه ای هم هستن،همونی که بهم گفت باهام میاد هرجایی که برم ولی...

(بعد از کمی مکث)بگذریم من آمادم که شروع کنم!

مامور:هروقت آماده بودش شروع کن!

وحید:خب من لیلی رو از ترم یک دانشگاه میشناختم و یه جورایی ازش خوشم میومد!اوایل فقط خودم میدونستم که خوشم میاد و دوس داشتم این حس همینطوری باقی بمونه فقط یه دوست داشتنی که میدونستم بهش نمیرسم!

مامور:اونوقت چرا؟

وحید:جراتش رو نداشتم که بهش بگم،خجالت میکشیدم آخه تو خانواده ی ما این کارا رسم نبود!

مامور:دقیقا کدوم کارا؟

وحید:دوستی و رفت و آمد با یک دختر.ولی خب بعد چن وقت تو کلاس این حرف دهن به دهن میگذشت که من از لیلی خوشم میاد آخه من خیلی تابلو تو کلاسا بهش نگاه میکردم معمولا یه جایی تو کلاس میشستم کمی عقب تر از اون باشم تا وقتی میخوام ببینمش برنگردم که بیشتر خودم رو لو بدم!

مامور:خب این کارا تا کی ادامه داشت؟

وحید:تا ترم چهارم که استاد یکی از درسا گفت برای یک ارائه باید گروهی کار کنیم و من و لیلی بر حسب اتفاق باهم توی یک گروه قرار گرفتیم.خیلی خوشحال بودم که بالاخره قراره رو در رو باهاش برای اولین بار حرف برنم.البته کنارش کمی ترس هم داشتم.ترس از اینکه اولین برخوردم باهاش چجوری میتونه باشه؟

مامور (با تعجب):یعنی چیزی حدود دو سال باهاش حرفی نزده بودی و این داستان رو برا خودت نگه داشته بودی؟

وحید:در واقع میشه گفت تقریبا با هیچکدومشون!

مامور:هیچکدوم یعنی دقیقا...(حرفش توسط وحید قطع میشه)

وحید:همه ی کلاس! خب من درواقع توی کلاس به مِستر سالینت مشهور بودم،زیاد حرف نمیزدم و خودمونی نمیشدم و تقریبا دیگه تو کلاس جا افتاده بود که من با کسی حرفی نمیزنم و رابطه ای ندارم.اون اوایل چنتا از بچه ها منو به دورهمی هاشون دعوت کردن ولی خب یا نرفتم یا اگر هم رفتم اینقدر ساکت و تو لاک خودم بودم که کسی نمیتونست تحویلم بگیره.

مامور:چرا اونوقت؟مشکل چی بودش؟

وحید:از بچگی اینطوری بودم!مادرم میگفت از بچگی گوشه گیر و تو لاک خودت بودی مثلا وقتی میخواسته برای کاری به بیرون از خونه بره لازم نبوده که نگران من باشه من پای تلویزیون می نشستم تا مادرم برگرده!

مامور:خب برگردیم سراغ لیلی،اولین ملاقات؟

وحید:وقتی که قرار بود به دفتر استاد برم و منابع رو برای تحقیقمون بگیرم ازشون و با لیلی هماهنگ کنم.اونروز من دیر رسیدم و وقتی به جلوی دفتر استاد رسیدم استاد تو دفترش حاضر نبود و رفته بود.وقتی داشتم برمیگشتم لیلی صدام کرد.


اگه خدا بخواد ادامه داره!

  • ۷ نظر
  • ۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۵
  • ۳۸۰ نمایش
  • یه بنده خدایی

در باز میشود... یک مرد(مامور) با یک پرونده زیر بغل وارد اتاق میشود و در را میبندد و رو به روی متهم می ایستد!

صندلی را به بیرون میکشد و روی آن مینشند،پرونده را روی میز می اندازد ونگاهی به متهم میکند و میگوید:کاراگاه ساکت هستم از دایره ی جنایی مسئول رسیدگی به این پرونده.

 ولی همچنان متهم سرش پایین است درحالی که صورتش خشک شده از خون است.

مامور پرونده را باز میکند و صدای خود را صاف میکند و شروع به خواندن میکند:وحید فنایی(شروع به ورق زدن پرونده میکند)رتبه ی 7 کنکور(ورق میزند)  دانشگاه تهران (و باز ورق میزند)بار اول به جرم ضرب و شتم جزئی 2 روز بازداشتگاه(ورق میزند)بیخیال سابفت توی بازداشتگاه که چن بار اتفاق افتاده و الان اینجایی برای 3 فقره قتل!

متهم آب دهن خود را قورت میدهد و فقط یک لحظه به گوشه اتاق خیره میشود و سپس سر خود را مجددا پایین می اندازد و یک آه میکشد.

مامور:قبل اینکه شروع کنیم چیزی نمیخوای؟
متهم باز آب دهن خود قورت میدهد و میگوید:سیگار(سر خود را تکان میدهد)

کاراگاه:میدونی که اینجا سیگار کشیدن ممنوعه!

متهم با بغض:من برای محدودیت هام قبر کندم و دفنشون کردم!دیگه این دنیا چیزی برای به اسم محدودیت وجود نداره!

کاراگاه(با کمی تعجب):ببینم میتونم کاری برات بکنم یا نه!حالا چیز دیگه ای نمیخوای؟

متهم:یه ضبط صوت و چنتا نوار که بشه گفته هام رو ضبط کنم!

کارگاه با تعجب: ما اینجا هرچی اتفاق بیوفته رو هم به صورت ویدیویی و هم به صورت صوتی ضبط میکنیم ضبط صوت میخوای چیکار؟!

متهم:برای خودم میخوام یه خواسته هم از خودت دارم که آخرش بهت میگم.

کاراگاه انگار گیج شده:خب باشه...الان یعنی وکیل نمیخوای یا ملاقات با خانوادت؟!

متهم: نه فقط همین 3 تا خواسته رو دارم فعلا!

کاراگاه به بیرون اتاق می آید و کمی با تعجب به افسر پایین رتبه ی خود میگوید:هرچی خواست رو براش بیارید هروقت آماده شد به من بگید تا کار رو شروع کنیم.

افسر:چشم قربان

کاراگاه به روی شانه ی افسر میزنده و به سمت اتاق خود حرکت میکند.

حین حرکت به سمت اتاق متوجه یک سر و صدای بلند میشود و به سمت سر و صدا میرود.یک پیرمرد با نارحتی درحال درخواست از یک نگهبان برای دیدن افسر یک پرونده است.مردم هم در حال اعتراض به نگهبان که دست از اذیت کردن پیرمرد بردارد.

پیرمرد:توروخدا بذار من برم تو خودم پیداش میکنم جایی رو هم به هم نمیریزم.(مردم خواسته ی پیرمرد را تکرار میکنند)

نگهبان:پدر جان بخدا نمیشه اقایون عزیز نمیشه خانومای عزیز نمیشه بخدا...یعنی نمیتونم بذارم چون قدرتش رو ندارم!شما از این در بری تو منو توبیخ میکنن.جان عزیزت اذیتم نکن!من چندبار زنگ زدم ولی گفتن توی دفترش نیست هروقت اومد اجازه میدن بری پیشش کاراگاه ساکت اینجور آدم خوبیه کارت رو راه میندازه.

در همین حال کاراگاه وارد فضا میشود و از کم و کیف ماجرا میپرسد.

پیرمرد قبل نگهبان بی هیچ مقدمه ای:من پدرشم!

پایان قسمت اول


پ.ن:آقا ما یه کانال زدیم ولی هیاهوی خاصی توش نیست فقط یسری نطالب نتفاوت با اینجا هر چندوقت یه بار توش میذاریم اگر دوست داشتید توش عضو شید.ممنون

برای عضویت در کانال اینجا رو کلیک کنید

  • ۵ نظر
  • ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۰
  • ۳۸۸ نمایش
  • یه بنده خدایی