!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



در این یک سال:)

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۳ ب.ظ

خب با احتساب امروز دیگه میشه گفت که دقیقا یک سال از آخرین پستی که در این وبلاگ گذاشته شد، گذشته و حالا دیگه میتونیم برای این سکوت نسبتا طولانی یه کیک خوشگل و پر از موز و گردو و شکلات و همه چیزای دیگه ای که تو کیک میریزن در ابعاد و طبقات متنوعی که میشه سرش بحث کرد، درست کنیم و یه شمع یک هم بذاریم روش.

اما چیشد واقعا؟ چرا این اتفاق افتاد؟ چرا یهو همه چی سیاه شد و رفتم؟ نه اینکه خیلی آدم مهم یا بزرگ و یا حتی از شاخای این فضای به اصطلاح نوستالژیک باشم ... نه، از این خیالات و توهمات ندارم ... فقط میخوام کمی باب صحبت رو بازم کنیم البته اگر هنوز کسی توی این فضا باقی مونده باشه:))

با اینکه حرفم ادامه داره و خب طبیعتا توی این حال پارگراف عوض کردن بی دلیله ولی دوست داشتم که ادامه حرفو توی این پارگراف بزنم و اون دو نقطه و پرانتز بسته برای خودش تنها اون بالا بمونه...برگردیم سر بحث خودمون ... داشتم میگفتم که نمیدونم هنوزم کسی اینجا هست یا نه ... آخه میگن اپلیکیشن هایی مثل اینستاگرام و تلگرام و باقی رشد و گسترده میشن و فرایند به اشتراک گذاری مطالب و تفکرات رو راحت تر، سریع تر و با رنگ و لعاب تر میکنن دیگه خیلی به اینجور فضاهایی که هنوزم من توش احساس راحتی میکنم اقبالی نشون داده نمیشه...مث کتاب حافظ یا سعدی بهش نگاه کنیم یا اصن مثل خود آیات قرآن. احتمال اینکه یه آیه یا بیت رو توی یکی از صفحات اینستاگرام ببینیم معمولا بیشتر از رجوع به اصل منبع هست و حالا نظر من در این خصوص که شاید بشه روش بحث کرد و گفت من کمی عقب تر از زمانم حرکت میکنم هم به کنار ولی همونجور که گفتم من با این فضا خیلی بیشتر از اپلیکیشن های امروزی راحت ترم و تنفس راحت تری اینجا نسبت به اونجاها دارم ... برای همینم امیدوارم چند نفری هنوز اینجا باشن و بخونن و از یخ صحبتی که شکستم استفاده کنن و باقی ماجرا:))

یه پارگراف دیگه هم تموم شد و همچنان در مقدماتی شلخته و بهم ریخته ... راستیتش علت رفتنم به نوع نگاهم به دنیا یا شخصیتی که دارم برمیگرده ... معمولا آدمی هستم که شاید خیلی آبم با دیگران توی یه جوی، جوب و یا حتی جو نره ولی خب تا حد توان که احتمالا هم شاید خیلی خیلی خیلی کم هست سعی میکنم نوع رفتار و حرکاتم در برابر دیگران و اوقاتی که تنها هستم متفاوت باشه تا خدای ناکرده تاثیر منفی ای روی دیگران نذارم و تو اوقاتی که با کسایی که برای معاشرت مناسب میدونم سعی میکنم تا حال خراب کن جمع نباشم - که البته ممکنه دوستام دقیقا برعکس اینو بگن و مدعی باشن که دپرس، غرغرو و پیرمرد جمع من هستم ولی خب از اونجایی که من با خودم آشنامو میدونم که چیکار دارم میکنم - هرچند که این اجازه رو به خودم میدم بنا به از خودگذشتگی های شایانی که در این زمینه انجام میدم یه توانایی وتوهایی هم به خودم بدم:))

اما این توانایی وتو چیه؟ اینکه به خودم اجازه میدم در یک مقطع زمانی، روند گذران امور رو متوقف کنم و به خیلی از چیزا و مسائل فکر کنم ... توی این فرایند که غالبا به یکباره صورت میگیره همه چی متوقف میش ... حتی زمان ... مسائل مورد آنالیز قرار میگیرن و تصمیمات جدید گرفته میشن و مجددا بعد از گذر یه برهه که ممکنه کوتاه یا طولانی باشه امور به حالت معمولی برمیگردن. البته که ممکنه بین شرایط، امکانات و حتی نفرات قبل و بعد از برهه توقف تفاوت های آشکاری وجود داشته باشه اما بالاخره این توانایی وتویی هست که خودم به خودم دادم و خیلی با قاعده و قانون و منطق این دنیا خوندنی و حل شدنی نیست.

مرداد ماه پارسال دقیقا چنین اتفاقی رخ داد ... بنا به همین مسائل، کنکور ارشدی که داشتم و یکسری مسائل دیگه احساس کردم باید یکسری چیزا رو متوقف کنم و یسری تصمیمات جدید بگیرم. نتیجش خروج موقتی از بیان و دیگر فضاهای مجازی، دادن کنکور ارشد و مشخص کردن اوضاع ادامه تحصیل و سر و سامون دادن به یسری مسائل شدش.

چی بدست آوردم از این اتفاق؟ خب چیزای مختلفی بدست اومد و منطقا در مقابلش چیزایی هم یا کنار گذاشته شدن و یا از دست رفتن ولی میتونم بگم که مشغول یه پروژه شبهه کاری شدم و با آدمایی معاشرت کردم که هرکدومشون خوبیای خاص خودشون رو داشتن و باعث شدن تا چیزای جدیدی یاد بگیرم ... کنکور قبول شدم و خوشبختانه همچنان در همین شهر خودمون داریم ارشد میخونیم. باید بگم که خانواده یکی از فاکتورهای مهمی هست خداروشکر با این اتفاق و قبولی ارشد و نزدیکشون موندن یکی از مهم ترین اتفاقات ممکن برام در سال گذشته رقم خورد خداروشکر. وقت صرف مسائل دانشگاه کردم و اوضاع اونجا هم تقریبا خوبه مجددا شکر خدا و در نتیجه تصمیم بازگشت به بلاگ رو گرفتم ... نه برای اینکه آدم خفنی هستم ... نه ... به این جهت که تنفس اینجا راحت تره و میتونم راحت تر به چیزایی که دوست دارم با روش های عجیب و غریب و خاص خودم بپردازم.

مثلا یکی از چیزایی که دوست دارم بهش بپردازم یه چالش هست که برای خودم درنظر گرفتم. دوست دارم که این چراغ رو به صورت روزانه روشن نگه دارم ... خب اینجا تقریبا دو فاز رو پشت سر گذاشته ... فاز اول نوشته های گهگاهی بود که هر از چندگاهی اینجا بارگزاری میشد. فاز دوم حالت تماتیکی بود که اینجا به خودش گرفت و کمی نظام مند شدش. نوشته های مختلف توی تمای مختلفی که همواره سعی میکردم تا هربار متنوع تر و بهتر از قبل بشن. اما فاز جدید که امیدوارم عملیاتی بشه حالت روزانه ای هست که امیدوارم اگر توانی بود حالت تماتیک هم حفظ بشه ولی درحال حاظر حالت روزانه برام از اهمیت بیشتری برخورداره و امیدوارم که بتونم عملیاتیش کنم تا توش هم خودم رو بشدت برای نوشتن های متعدد و روزانه خسته کنم و هم حوصله شمارو سر ببرم:))

برنامه چیه؟ هیچی ... راه اندازی فاز سوم ... انجام پروژه های کاری ... نوشتن پایان نامه ارشد ... دادن کنکور دکتری و قبولی ... ایست موقت و فرایند وتو و تصمیمات جدید ... شروع مجدد کارها که امیدوارم توی تک تک لحظات و برنامه ها خدا کمکم کنه.

هوووووووووف ... چقد حرف زدم:/

امیدوارم که هنوزم کسایی باشن اینجا

موفق باشید:))

 

  • ۰۰/۰۵/۰۵
  • ۱۲۶ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۱۱)

سلام:)

خب اول اینکه اقا اجازه ماتوپروژه ارزیابی ادماتون حذفیم یاراه یافته به مرحله بعدیم؟ 

:))

درخروجی؟ 

یا بمانیم؟:))

پاسخ:
سلام
قطعا هستید
اگر نبودید که جای ادامه در همین وبلاگ با وبلاگ دیگه و شخصیتی دیگه مواجه بودید مهندس:))

سلام

خوش برگشتید:)

با ارزوی موفقیت در اجرای برنامه ها:)

پاسخ:
سلام
ممنون از شما
شما هم ایشالله موفق باشید:))

سلام مجدد:)

 

بااینکه مهنددددسو با تیکه گفتی ولی چون بزرگوارم میبخشم کتک نمیزنم😒

 

 

حالاداری ارشد میخونی دلیل نمیشه فخر بفروشی گفته باشما 😤

 

کالاس برامن بذاری جنگ به پا میکنم میدونی دیگه؟😬:))

 

من باادم باکالاسا ابم تو یه جوب نمیره:)))

 

ارزیابی وایناتم کلاً ازبیخ وبن اشکال داره چون من به مرحله بعد راه یافتم

منو باید حذف میکردی

چون من اومدم مرحله بعد تسلیت عرض مینمایم 

تومرحله قبل مخت پیاده نشده تواین مرحله صددرصد مخت اسفالت میشه ازدست من😅

 

جدای ازشوخی اول اینکه خیلی خوش برگشتی 

وخوشحالم هستی همچنان حال دلت خوبه وداری برازندگیت تلاش میکنی

جات خالی بود :)

وقطعاً توادم خفنی هستی؛)

 

دوم اینکه تبریک بابت موفقیتاتو قبولی ارشدو..

 

کوفتت نشه که طهرونی!

اقا من دوساله دارم کنکورمیدم تهران دربیام هی گند میزنم:))

 

سوم اینکه ایشاالله چراغت همیشه وهرروز روشن باشه وبخونیمت:)

 

 

چهارم اینکه داستان شروع میکنی لطفاً تمومش کن اون داستانت هنوز تو ذهنم که اخرش چی میشه:))))

 

پنجم اینکه قالب وبتم عوض کن اصلاً بااین نوناتون چیه این؟:/

 

ششم اینکه 

خوشحال باش که رفیقی مثل من داری:))))))))

وقراره همش اینجا مختو بخورم:))))

 

 

هفتم اینکهههه منم مثل تووبو برانوشتن بیشتر دوست دارم باادماش راحت ترم :)

 

هشتم اینکهههه نودونم دیگه چی!

خوبه که هستی همین 

بنویس پرقدرت مثل قبل بخونیم کیفتو کنیم:)

 

 

 

پاسخ:
چی باید جواب بدم الان دقیقا😨😨😨

یاخداخودم کامنتمو دیدم گرخیدم😐😨😅

پاسخ:
منم همینطور:)))

کامنت گذاشتن که بلد نیستی همش خودتو میگیری نیستی یانهایت یه لبخند ژکوندتحویل میدی جواب کامنتم بلت نیستی؟

تواین دانشگاه ها چی یادتون میدن؟:))))))

 

(رومخ ترین جمله مامان باباها)

😛

پاسخ:
متاسفانه هیچی یادمون نمیدن
فقط بیشتر از روز قبل بی سواد میشیم:))

حالا اشکال نداره این همه از خوبیای نداشتت تعریف کردم هنگ کردی طبیعیه نتونی جواب بدی فدای سرت:)))))

 

من نمیدونم چرا همیشه با درونگراها دوست میشم بعد کلی انرژی بایدصرف این کنم به حرف بیارمشون:)))

پاسخ:
شاید دوست داشتی درون گرا باشی ولی چون خودت نشدی گفتی برم دوستای درونگرا پیدا کنم😛😛
البته خارج از شوخی همیشه این تفاوت هان که جذب هم میشن
سفید و سیاه
شب و روز
و ...

اها راستی اون بالا نوشتی بار سفر بستی بنویس پیرمرد از سفر برگشت؛)

پاسخ:
تذکر به جایی بود
بیست امتیاز مثبت

خوبه خودت قبولداری بی سوادتر میشی😛

 

آره دقیقا. من خیلی دلم میخواست یه درونگرای مرموز باشم که بقیه بخوان کشفم کنن ولی متاسفانه یه برونگرای خُلم که کافیه یکی بگه سلام!

نگه هم سلام من مخشو میخورم:/

 

و بازهم دقیقاً 

درونگرا ها برامن بسیار جذابن:))

بخاطر تفاوتشونواروم بودنشون:)

 

صد امتیازمثبت بگیرم چی جایزه میدی؟:)))

 

 

پاسخ:
پس اونقدرا هم بیسواد نشدنم هنوز:))
اجازه میدم یه صبح تا شب اینجا رو به آتیش بکشی😂😁

آره افرین ازهوشت خوشم اومد😒

:))

 

اونو که هروقت اراده کنم انجام میشه 😛

من هرجارو بخوام به اتیش میکشم:))

جناب اینستا غارامتونو میذارید اکسپت کنید یه روزه درخواست دادم تا پشیمون نشدم قبول کن :/

 

میخواستم فضولی کنم:)))))

 

بیست امتیازم بده بخاطر حمایت از اینستات:))

هدف فقط حمایته نه فضولی😛

 

پاسخ:
خخخ
اینستامم خیلی وقته نیمه فعاله
و ریکوئستا چندتا بودن
تو کدموشون بودی؟
بگو اکسپتت کنم تا ببینی چیزی میتونی ازش بیرون بکشی یا اونجا هم خبری نیست😊

نخواستم اصن ریکوئستمم برداشتم😒

 

قهرکردم😐😂😛

پاسخ:
نه جدی میگم

حدود 61 ریکوئست بود

از کجا باید پیدات میکردم؟؟؟


خب همه رو اکسپت کن چرا گذاشتیشون پشت درای بسته؟:))

تو که میگی توپیجت چیزخاصی نیست:))

 

من که ازخیرش گذشتم برابقیه میگم:))

پاسخ:
آخه نمیشناسمشون:))))
 ای بابا متاسفانه امتیاز این مرحله رو نمیگیرم:/
حسف شدش:))
خودت درکش کن دیگه
یه حالت چیز خاصی ندارم ولی اینا آشنا نیستن:)))))))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی