!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

آورده اند که در گذشته های دور در بلادی از بلایای کشور تیمور شرقی دانشگاهی تاسیس شد تا جوانان آن بلاد به تحصیل علم بپردازند،با بالا بردن کیفیت کارهای تخصیصشان به آبادانی مملکت خویش کمک کنند.همزمان با بالاگرفتن جریان دانشگاه و تحصیل جوانان جوانی به نام ژان کریستف بایابک که یک دانشجوی مشروطی بود از تحصیل انصراف داد و پی کار بازاری گشت.او کم کم به عنوان یک بازرگان معروف شناخته شد همچنین برای خود نام و اعتباری کسب کرد.ژان کریستف بایابک شروع به بازرگانی با کشور های مختلفی کرد و در یکی از سفرهایش برای بدست آوردن کالاهای مورد نیاز خود به کشوری به نام ایران رفت.ایران در آن زمان درگیر جنگی چندین ساله با یکی از همسایگان خود بود و افراد بسیاری به ژان کریستف بایابک جوان در مورد امنیت موجود در 

آن اخطار داده بودند ولی این بازرگان دلیر آماده بود برای بدست آوردن اهدافش سختی ها را به جان بخرد.درست در وقتی که بایابک و کاروانش قصد ورود به ایران را داشتند توسط دشمنان ایران دستگیر شدند و به جایی نامعلوم برده شدند.تیمور شرقی به دادگاه لاهه برای این اتفاق از ایران شکایت کرد و ایران طبق حکم دادگاه موظف به انجام مذاکرات و تحویل گرفتن گروگانان شد.طبق این مذاکرات ایران متعهد شد تا سرزمین های مورد مناقشه که سهم زیادی در توزیع کار بین جوانانش داشت به کشور همسایه بدهد.بعد از انجام تحقیقات از سوی کارشناسان حقوقی مشخص شد که هدف سفر ژان کریستف بایابک از ایران خرید قند و شکر و چای برای احتکار در تیمور بوده تا بتواند سود بسیاری ببرد.تیمور شرقی با اطلاع از این نقشه ی بایابک اجازه ی ورود او را باطل کرد و او مجبور بود باقی عمر خود را در ایران سرزمینی که به او به چشم یک فاجعه ی انسانی میشناختند زندگی کند.طولی نکشید که پادشاه ایران برای خروج از زیر فشار های اقشار مردم دستور داد تا او را در بلند دروازه ی شهر چنارستان دار بزنند.پس از درخواست های بسیار زیاد از سمت بایابک برای ملاقات با پادشاه بالاخره روز قبل از اجرای حکم اعدامش موفق شد پادشاه را ببیند تا بلکم زندگی خود را نجات بدهد.

"در مقر پادشاهی"

مسئول تشریفات به محظر شمس تابنده ی ایران می آید و با کمی لرزش در صدایش شروع به صحبت میکند:سرورم،صاحب جانا،پادشاها ژان کریستف بایابک جوان نحس النحوس خدمتتان آمده اند،اجازه ی ورود میدهید؟!

پادشاه با اخم همایونی:بگویید بیاید تو پدرسوخته!البته بدون تشریفات!

مسئول تشریفات:ژان کریستوف چی چی گورتو گم کن بیا تو ببینم!

بایابک به داخل سالن می آید و ابتدا تا کمر برای پادشاه خم میشود.

پادشاه با دیدن این صحنه دستی بر سبیل همایونی کشید و با غضب:این کارها نجاتت نمیدهد بایاکک!

بایابک:بایابک هستم پادشاها

پادشاه:حالا همانی که هستی،چه فرقی برایت میکند؟ولی قول میدهم که برای ثبت نامت در تاریخ درست تلفظ شود.

بایابک با عجز و لابه:سرورم خواهش میکنم به من فرصتی بدهید تا برای ایرانی که دیگر تبدیل به سرزمین من شده مفید باشم.

پادشاه با عصبانیت:چگونه؟بخش اعظمی از مملکتمان از دست رفته،جوانانمان بیکار شده اند و به واسطه ی آن فقر بشدت گسترش یافته!چه غلطی میخواهی بکنی مردک؟!

بایابک:قربان حالا که کار های یدی در ایران کم شده باید به سمت کارهای تخصصی برویم.

پادشاه با تعجب: حالا این کارهای تخصصی چه هستند؟!

بایابک:سلطان اگر اجازه بدهند توضییح میدهم ولی ابتداعا برای این قبیل کارها نیاز به سواد آکادمیک دارد.برای کسب سواد آکادمیک باید دست به تاسیس دانشگاه بزنید.

پادشاه:خب میزنیم دستور بدهید در هر محله ای یک دانشگاه بزنند!فقط کارکرد این دانشگاه چیست؟

بایابک:دانشگاه محلی است که در آن مبانی مختص به یک کار تدریس میشود و اشخاصی که آن مبانی را فرامیگیرند دانشجو نامیده میشوند.پس از اتمام آموزش دانشجو باید از زیرساخت های ایجاد شده ی کشور در جهت پیشبرد اهداف حکومت تلاش بکند.

پادشاه:یعنی جوان تا از دانشگاه بیرون نیاید کار نمیخواهد؟!

بایابک:بله سرورم

پادشاه:آن وقت این روند چه مدت طول میکشد؟!

بایابک:در تیمور چیزی حدود 4 سال.

پادشاه دستی بر سبیل همایونی کشید و با تعمل:چه میشود اگر این روند در ایران کمی بیشتر طول بکشد؟

بایابک با تعجب:یعنی که چه؟!

پادشاه:یعنی جوانان بیش از 4 سال صرف کسب علم بکنند اینطوری هم پایه های علمی خود را قوی تر کرده اند و هم ما فرصت کافی برای ایجاد زیرساخت داریم همچنین اصلا میشود بخشی از علوم یادگرفته را برخلاف صلاح مملکت بدانیم و برای آن ها زیر ساختی ایجاد نکنیم.به اساتید میگوییم امتحان هایی سخت و طاقت فرسا از دانشجویان بیگیرند،این کار به مصداق سرعت گیر عمل خواهد کرد.همچنین آن ها باید دانشجو را معطل بکنند و به راحتی نمرات آن ها را ندهند تا آنان نتوانند به مراحل بعدی برسند.

بایابک:ولی سرورم این کار عواقب خوشی نخواهد داشت.شما با این کار باعث از کار افتادگی بخش زیادی از جامعه میشوید،این کار باید به صورت محدود انجام شود و حکومت باید شرایط تحصیل جوانان را فراهم آورد.

پادشاه:دیگر بحث کردن با تو بس است،باید شروع به انجام کار بکنیم.اولا چند دانشگاه رایگان میزنیم ولی در عمل با تبلیغات برای کسب تحصیل کاری میکنیم تا خود دانشجو پول تحصیل خود را بدهد.تازه لازم نیست زیادی کیفیت تدریس را هم بالا ببریم.این وزیر اعظم کجاست؟

پادشاه بدون توجه به توضیحات بایابک درحالی که تصمیم خود  را گرفته بود وزیر اعظم را فرا خواند.وقتی وزیر اعظم وارد شد پادشاه دستورات خود را در مورد تاسیس دانشگاه و نحوه ی کارکرد آن به او ابلاغ کرد و از خواست سریعا این فرامین زمینه ی اجرایی پیدا بکنند.

پس از رفتن وزیر اعظم پادشاه مسئول تشریفات را فراخواند،از او خواست تا هرچه سریع تر حکم بایابک را اجرا بکنند و او را بر بلندترین دیوار دروازه ی شهر آویزان بکنند.


پ.ن:سیمرغ بلورین انتخاب بهترین عکس های مطالب اهدا میشود به "یه بنده خدا" :)))

پ.ن بعدی:بهنام بانی طور یکم بخندیم :))

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۰۰
  • ۳۲۵ نمایش
  • یه بنده خدایی

آقا بشدت این آهنگ من رو به پرواز در میاره مخصوصا اونجا که علیرضا جان قربانی میگه:

"من عاشق چَشمَت شدم!"

لذت ببریم یکم.

راستی شما عشق رو چه رنگی میبینید؟

 

  • ۲۹ نظر
  • ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۰۶:۵۸
  • ۷۹۲ نمایش
  • یه بنده خدایی

 

با عرض سلام خدمت مسئولان محترم کشور سربلندم ایران و حتی خود زلزله

 

من گل مرادِ خانی و دوستان ساکن یکی روستاهای آسیب دیده ی زلزله ی اخیر هستیم و هدف از نوشتن این نامه یک تشکر از زحمات شبانه روزی شماست.بالاخره بعد از گذشت چند ماه بر ما واجب است که خداقوتی به شما شیر مردان عرض نماییم.امیدواریم که این خسته نباشید.

 

*از موضوع بی خانه شدمان شروع میکنیم که فدای سرتان یک زلزله آمد و خانه هایمان خراب شد و سقفی نداشتیم ولی خب چرا نیمه ی خالی لیوان را ببینیم  ما در یک بازی دو گل خوردیم ولی خب سه گل هم زدیم که  میشود به اینکه از آن موقع همه زیر یک سقف خورده ایم و خوابیده ایم و اکسیژن مصرف کردیم و آن سقف آسمان دوار و خوشگل مملکتمان هست.تازه به یافته هایی هم دست باقتیم نظیر اینکه آسمان هم عین زمین گرد است! علاوه بر این با محیط دور اطرافمان نیز بسیار آشنا شدیم و به نوعی با طبیعتمان آشتی ای تاریخی کرده ایم!

 

*ما فکر میکردیم در جریان زلزله ما قشر ضعیف هستیم و ابتدا درخواست کمک داشتیم ولی خب اتفاقاتی رخ داد که دیدیم بدبخت تر از ما هم هست مثلا یکسری از اسباب و اثاثیه ی ما در همان ساعات اول از زیر آوار توسط برخی افراد نیازمندتر به کار گرفته شد یا مثلا یکی از کاروان های کمک به ما را سر راه دزدیدند و برندند برای مصرف شخصی.خلاصه خدا را شاکریم که توانستیم اسباب خیر شویم و به اقشار نیازمند کمکی کرده باشیم.

 

*درست است شاید شب ها کمی سرد باشد و برخی بخواهند غر بزنند که ای بابا سرد است و ممکن است یخ بزنیم ولی شما بد به دلتان راه ندهید.قطع به یقین میتوان گفت که این سرما در مقاوم کردن ما در برابر سختی ها مؤثر بوده است.اصلا خود کوین آقا اسپسی هم میگوید هر دردی که شما را نکشد قوی ترت میکند پس نگران این اخبار دروغی که میگویند چند نَفَر یخ زده اند دروغ محض است و ما قوی تر از گذشته برخواهیم گشت.

 

*یک تشکر هم باید بابت اینکه طی این زلزله از به کل هم ساختار جمعیتی شهرمان اصلاح شد و هم تراکم جمعیت در نقاط مختلف را مدیریت کرد بکنیم.اگر زلزله ای در کار نبود ما نمیدانستیم با این مشکلات چه کارهایی باید بکنیم!

 

*موضوع بعدی که اهالی بشدت از آن خوشحالند بی کاریشان و تعطیل شدن شهر است که این اتفاق باعث شده مردم بشدت وقت آزاد داشته باشند و با فراغ بال به کار های دیگرشان برسند.حتی اگر خدای نکرده یک وقت شهر به زندگی عادی خود برگشت کلی پست و کار برای مردم باقی مانده خالی خواهد شد.

 

*راستی این زلزله باعث شد تا خِیل عظیمی از دختران شهرمان که شوهر داشتند بی شوهر شوند و این خود باعث بالا رفتن میانگین ازدواج در بین مردم بشود که به نوبه ی خود خبری خوب برای کشور است.در شهر ما نه شوهر کم و نه دختر دم بخت!

 

*یکی از جنبه های خوب زلزله این است که آدم های قوی را از آدم های ضعیف جدا میکند.آدم های قوی آن هایی هستند که می مانند و می جنگندند و آدم های ضعیف آن هایی هستند که می روند و می بازنند.این زلزله باعث شد که اقویا بمانند و ضعفا بروند پی خودکشی بازی هایشان و چه بهتر که زمین خالی از ضعفا باشد.ما که نفهمیدیم آن ها چرا این کار را کردند و فهم این موضوع را به کارشناسان میسپاریم!

 

*یکی از نتایج این زلزله سر زدن شما مسئولین و سلبریتی های عزیز به شهرمان بود که خب خیلی ذوق کردیم از حضورتان.البته کم و کاستی هایی داشت این حرکت و به حق از سمت ما بود و ما شرمنده ایم که نتوانستیم میزبانان خوبی برای شما باشیم و اصول میهمان نوازی را به جا نیاوردیم.کاش این زلزله در عید می آمد که لااقل میتوانستیم با میوه و شیرینی و آجیل از شما پذیرایی کنیم.ببخشید اگر با حالی خوش با شما سلفی نگرفتیم یا مثلا وقتی به چادرمان سر زدید چادر خیس بود و نتوانستید بنشینید یا وقتی آمدید بالای سرِ ما بلند نشدیم.البته باید تشکر کنیم که شما همیشه با خوش رویی جواب بدخلقی های مارا دادید.عباس یکی از اهالی است که میگوید یک روز خیلی حالش بد بود و داشت گریه میکرد که یکی از مسئولین او را دیده و گفته

 

"قصه نخور عزیزم همه چی درست میشه"

 

عباس میگوید بعد از آن دیگر گریه نکرده و حالش بد نشده و همین یک جمله برای او کافی بوده تا به زندگی عادی اش برگردد.

 

موارد بسیار است و وقت کم همینجا نامه را پایان میدهیم که حوصله ی شما عزیزان نیز سر نرود.در پایان هم ما زیر این نامه را امضا میکنیم که نشان دهنده ی ارادت به شما باشد.

با عرض معذرت قربانعلی و یوسف خوراک ببر شده اند.

کرم الله و حجت هم در همان شب های اول یخ زدند.

غضنفر خیلی دوست در این مراسم شرکت بکند ولی خب درگیر شستشوی جاس پاها روی فرششان بود.جابر اصرار داشت که پارگرافی در این نامه نوشته شود در مورد وضعیت بهداشت منطقه که ما گفتیم ممکن است ناراحتتان کند و خودداری کردیم و او هم رفت خودکشی کرد.از اول میدانستیم که او انسان ضعیفی است!


پ.ن:این متن فقط یه شوخی کوچیک بودش ناموسا اگر کسی دید بهش برنخوره 

پ.ن بعدی:این نوشته یه پایان دیگه داشت(یه جمله ای توش بود )که به پیشنهاد یکی از دوستان حذف،تعویض وحتی کمی تعدیل شد!

پ.ن بععدی:خدایی دارید چه عکسایی میذارم برا مطالب :)))

پ.ن بعععدی:در حال آماده سازی برای یک دوره ی یه کوچولو پرکاری!انرژیم که افتاده بود با تشویقاتون برگشته سر جاش(البته فعلا با حال بیرونیم بعضی وقتا تناقض داره ;))

پ.ن بععععدی: صد و پنجاه و یک جان عزیز وقتی از تلگرام که میری اینجوری ناهناهنگی پیش میاد :)))))

  • ۱ نظر
  • ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۷
  • ۳۴۰ نمایش
  • یه بنده خدایی