!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



۷ مطلب با موضوع «سینماییجات» ثبت شده است

parasite

۱۱
اسفند

پارازیت(انگل) اثری است که از هر سمتی که به عنوان موافقِ آن وارد بحث شوید،بدون تعارف و به صورت قطعی بحث را باخته اید.انگل فیلمی است از بونگ جون هو که سعی دارد فرای از سرگرمی حرفی برای گفتن داشته باشد ولی در هردو زمین میخورد.
اثری که فارغ از چند لحظه سرگرم کننده که آن هم برخواسته از چند شوخی و بازیگوشی از جانب کارگردانیست که در گذشته یکی از آثارش را بنا به دلایلی دوست داشتم و یکی و نصف ترک موسیقی متن که کار را در می آورد چیزی ندارد جز پرش های داستانی بلند،عدم  منطق روایی،چند شعار آبکی که آن هم وابسته به پشت جامعه شناسی خوانده اوست و یک نتیجه گیری که در آن هم سازنده در تجوز راه حلش آدرس غلط میدهد. 
فیلم دو جهان دارد که ابتدا از جهان زیرزمینی افرادی شروع میشود.جهانی از زاویه پایین که آهی در بساط ندارند،کیفیت که نه حتی کمیت زندگی شان هم پایین است و دست برقضا این را هم قبول دارند و با آن کنار آمده اند و تنها دغدغه شان گذران زندگی است.برای این کار هم سعی میکنند مانند یک انگل-که به یک موجود زنده میچسبد و از آن تغذیه میکند-باشند و از طریق ریز خلاف هایی روزها را بگذرانند. همین که به وای فایی در همان نزدیکی ها وصل شوند و یا سر فرد پیتزا فروش محل کلاهی بگذارند برایشان کافیست.دغدغه اصلی در این جهان سیر شیدن است و شکم بر راس این جهان حاکم است.انسان هایی که سر و گوششان برای چیزهای مفت هرچند زننده میجنبد و حتی توانایی برخورد با کسانی که به آن ها بی احترامی میکنند را هم ندارند.

هو(کارگردان)زمانی که فکر میکند سنگ بنای اولیه را گذاشته و دیگر ببیننده با جهان خانواده کیم آشنا شده داستان را به مرحله بعدی میبرد.مرحله ای که در آن دوستِ پسرِ خانواده که از قضا فردیست تحصیل کرده که از طبقه ای بالاترهم هست وارد خانه آن ها میشود.او به خانواده کیم یک هدیه میدهد.این هدیه چیست؟یک سنگ تزئینی...به راستی کارکرد این سنگ چیست؟!رابطه این سنگ با خانواده و مخصوصا پسر خانواد چیست؟! در مواجهه اول هرکدام از اعضا خانواده نسبت به سنگ واکنشی نشان میدهند و این واکنش ها به جهت آن است تا ببیننده با شخصیت های فیلم آشنایی بیشتری پیدا کند ولی کارگردان به ما میگوید که از قرار معلوم این سنگ به نشانه آن است که پولی به فرد دارنده آن میرسد.خیلی زود هم این اتفاق می افتد و پسر خانواده کیم از طرف دوستش به یک خانواده پولدار(خانواده پارک) جهت تدریس زبان به دختر آن ها که او  دوستش دارد معرفی میشود.
اینجا جاییست که ما با جهان دوم آشنا میشویم.جهانی سرمایه دار و مرفه که هم کیفیت در حد اعلای آن است و هم کمیت.جهانی که آدم های آن شکم هایشان پر است و حالا زمانی اضافه دارند که مشغول پرداختن به اموری بشوند که در جهان اول حداقل اگر افراد برای آن تلاشی هم کرده باشند باز هم نتوانسته اند به آن ها مشغول شوند.جهانی که از ویژگی های  افراد آن سادگی آن هاست.سادگی ای که در جهان اول مدت هاست به خاک   سپرده شده و دیگر کاربردی ندارد.گویی افراد جهان اول که به مرور بر اثر سختی هایی که به آن ها گذشته سادگی خود را از دست داده اند حالا در مقابل افرادی از جهان دوم قرار می گیرند که اساسا ساده و مهربانند و این تقابل قرار است هسته اصلی و تم اثر را تشکیل دهد.کارگردان سعی کرده که از همان اول نشان دهد این تضاد نه تنها در این لحظه از تاریخ و این مکان وجود دارد بلکه در سراسر جهان و تاریخ وجود داشته است.با وارد شدن پسر خانواده فقیر به خانه خانواده پارک و درک شرایط و موقعیت ها این فکر به سرش میزند تا خانواده خود را هم به مرور وارد این خانه کند تا بتوانند وضعیت زندگی خود را بهبود بخشند.این همان خاصیت انگلی است...چسبیدن به یک موجود زنده و ارتزاق از آن و این میشود همان هدف خانواده فقیر(به مرور با انواع دروغ و کلاه برداری وارد آن خانه بشوند).


نیمه اولِ فیلم با همین حرف به پیش میرود که اگرچه خالی از مشکل نیست ولی حداقل فضا و ریتم سرحالی دارد.مشکلِ اصلی فیلم دقیقا از بخش دوم فیلم شروع میشود.جایی که کارگردان شروع به گفتن اندیشه خود میکند و کار را به سمتی جلو میبرد که بتواند در نهایت حرف خودش را بزند.سکانسی که خانواده کیم به دور میز در خانه خانواده پارک مشغول خوش گذرانی اند و اتفاقات پس از آن کلیدی در پیشبرد هدف اثر است.اینجا جاییست که دیگر نقاب ها از چهره ها برداشته میشود...اعضا خانواده شروع به زدن حرف هایی میکنند که ماهیت راستین شان مشخص میشود...انگار که آن خوش نوشی و زیاده روی نوشیدنی های گرانقیمت کلیدی بود برای ورود به داخل کالبدِ ترسناک این خانواده...حالا ما با افرادی روبرو هستیم که مشخصا حرف و عملشان یکیست.وضعیت با ورود خدمتکار قبلی و داستانِ زندگی اش حتی بغرنج تر میشود.

در ابتدا خدمتکارِ گذشته که چیزی از حقیقت نمی داند با نگاهی از پایین و ملتمسانه تقاضای کمک دارد ولی هنگامی که واقعیت را درمورد خانواده کیم میفهمد و درمی یابد که آن ها هم مانند خودش انگل هستند از موضعی برابر و حتی بالاتر با آن ها برخورد میکند.در صحنه درگیری این دو خانواده کارگردان با آن نمای اکستریم لانگ شات که انگار آدم های آن درون قفسی درحال جنگ با یکدیگر هستند بخش اول حرفش را میزند...سرمایه داری سیستمی است  نهادینه شده و ریشه دوانده که دیگر کاری برای مقابله با آن نمیتوان کرد...تضاد و جنگ اصلی نه بین فقیر و غنی برای بهم زدن جریان غالب در جامعه و برقراری عدالت که جنگ میان انگل هاست.در دنیای امروز کنار سرمایه دارها که مالک راستینِ آن هستند دیگر جایی برای همه وجود ندارد.این انگل ها هستند که باید با یکدیگر بجنگند تا قوی ترین هایشان باقی بمانند و به آن ها خدمت کنند.

حالا ما با خانواده ای(انگل) روبرو هستیم که برای رسیدن به خواسته هایش و دفاع از موضع خود حاضر است دست به هر کاری حتی خشونتی عریان آن هم توسط مادر خانواده بزند و گویی در این موقعیت فقط و فقط غریزه بقاست که انسان ها را در این جهان نگه میدارد...یکی از مشکلات اصلی فیلم از همینجا شروع میشود یعنی جایی که کارگردان مدام شروع به تغییر نگاه نسبت به دو طرف ماجرا میکند هرچند که در انتها در یک طرف می ایستد.تا قبل از وقایع درگیری ما حداقل در قسمت هایی سمت خانواده کیم بودیم ولی بعد از آنجاست که این تغییرها به مرور اتفاق می افتند.هرچند شاید هدف او گرفتن یک موضع بی طرف و روایت واقعیت به صریح ترین حالت ممکنش باشد ولی با توجه به میزاسن ها و لحظاتی که در مسیر فیلم اتفاق می افتند باید گفت این فرضیه رد میشود.درست در همین لحظات که ما درحال کلنجار با خود هستیم تا موضع خود را در برابر خانواده کیم مشخص کنیم کارگردان آن ها را در موقعیتی قرار می دهد تا ما بازهم با آن ها هم مسیر شویم.هو از لحظه ای که پدر،دختر و پسر زیر میز قایم شده اند و منتظر موقعیتی هستند تا بتوانند فرار کنند شروع میکند به جمع بندی اثر.او میخواهد پایان شخصیت ها و نقطه ای که آن ها در انتها باید در آن قرار گیرند را مشخص کند.او در اولین حرکت به سراغ پدر خانواده میرود.او که تا قبل از این سکانس در سایه فرزندان خود بوده حالا قرار است به شکلی از نقش های اصلی کار در پایان اثر باشد.پدری که در گذشته بارها در حرفه کاری و زندگی اش شکست خورده...بیکار شده و تنها چیزی که برایش مهم بوده گذران زندگی بوده حالا برخلاف ابتدا که نه سم پاشی برایش اهمیت داشت و نه بی احترامی هایی که به اون میشد با صحبت های پارک میشکند و ناراحت میشود.

بعد از گذشت یک ساعت و نیم این اولین جایی است پدر خانواده بالاخره آشفته میشود و به درون خود میرود.بعد از مدتی پدر،پسر و دختر از آن موقعیت فرار میکنند و در آن نیمه شب بارانی به سمت خانه خود حرکت میکنند.کارگردان با آن نماها در پلان های مدت زمانی که این ٣ نفر به سمت خانه خود میروند سعی در نشان دادن فاصله طبقاتی حاکم بر شهر را دارد.سکانس آب گرفتگی منازل دومین نقطه ایست که قرار است منشا پایان داستان باشد.جایی که آن سنگ تزئینی به پسر برمیگردد جاییست که نه آب بلکه کارگردان سنگ را به کی وو میدهد...او قرار است با آن سنگ کاری را انجام دهد.در این لحظات کراس کات های کارگردان به خانه پارک و خانه کیم یکی دیگر از لحظاتیست که سمت هر دو طرف می ایستد.بعد از کی وو نوبت پدر خانواده است،او دیگر خانه اش را هم از دست داده...نگاه حسرت بار او به خانه در حال خارج شدنش به همراه موسیقی متن آن از لحظات خوب اثر است.گفتگوی بین کی وو و پدرش در آن سوله ای بی خانمان ها جمع شده اند ظاهرا قرار است حرف پایانی سازنده را مطرح کند...پدر به پسرش که از او میخواهد نقشه اش را برای برون رفت از این مسائل به او بگوید...پدر به او میگوید "آن نقشه هایی هیچوقت شکست نمیخورند که کشیده نشده اند."باز هم تکرار حرف های همان سکانس درگیری...هر اقدام برنامه ریزی شده ای در برابر سرمایه داری محکوم به شکست است پس باید بدون نقشه عمل کرد.اینجا جاییست که کارگردان با تجزویزش برای مقابله با این وضعیت در جامعه آدرس غلط میدهد.ترویج یک رویکرد شبه آنارشیک و هرج و مرج علیه وضع موجود که انسان در آن قادر به انجام هر کاری است که هرچند آن هم برخواسته از فهمی غلط است.

بعد از پاسخ پدر به پسرش هردو به فکر میروند...صبح روز بعد هنگامی که خانواده پارک در حال برنامه ریزیِ گرفتن جشن تولد برای فرزندشان هستند خانواده کیم در سوله ای بزرگ بین افرادی که آن ها هم خانه هایشان را از دست داده اند حضور دارند.کارگردان ازاین موقعیت هم برای مقایسه دو طرف با کراس کات استفاده میکند(درحالی که در یک طرف افراد به دنبال لباسی برای خود میگردند دیگری در اتاقی پر از لباس سرگرم  انتخاب پوشش خود میشود).به هر صورت خانواده کیم آماده ی حضور در میهمانی میشود...هو از قبل صحنه را چیده است...ابتدا کی وو وارد عمل شود.سنگی که از ابتدا به او داده شده بود حالا باید مورد استفاده قرار گیرد...ولی استفاده آن چیست؟ مشخصا کشتن انگل های دیگر...به هر دلیلی او موفق به این کار نمیشود و این سنگ نه یک بار که دو بار به او میخورد.کارگردان بار اول را نشان نمیدهد و درست در لحظه برخورد هم دوربین در جاییست که ما دیدی به کی وو نداریم و هم کارگردان کات میدهد...میزانسن به این شکل است چون نشان دادنش توجیهی ندارد ولی برای بار دوم همه چیز فرق میکند...اینبار قضیه نه انتقام است و نه قتل،قضیه تحقیر است...کارگردان نشان میدهد که سزای این بی عرضگی چیست و عاقبتی جز مرگ و تحقیر ندارد.

حالا قاتل رنج کشیده بعد از مدت ها آزاد شده و وارد میهمانی میشود...انگار که سختیِ درد و غم تنهایی و مشکلاتش در این سال ها چیزی از عقل برای اون نگذاشته.تنها چیزی که برایش معنا دارد حمله به کسانیست که جای او را گرفته اند...او نه به سرمایه دارها که به انگل ها حمله میکند...او میخواهد آنهایی را مجازات کند که باعث رنج هایش شده اند...او در ابتدا چاقو را در قلب هم رده خودش میکند و بعد هم توسط هم رده خودش کشته میشود.در این لحظات باز هم یکی دیگر از نقاطی است که فیلمنامه از عدم منطق رنج میبرد ظاهر میگردد.تقلیلِ اقدام پدر خانواده کیم به عنوان شرط لازم حرکت او و حمله به پدر خانواده کیم نه به خاطر خانواده اش و به خاطر وضع زندگی اش بلکه به خاطر "بودار بودن" به هیچ وجه بخشودنی نیست.کیم طبق حرف بدون هیچ نقشه ای خودش چاقو را در قلب پارک فرو میکند...نگاهی به خانواده پارک می اندازد و وحشت آن ها را نظاره گر میشود...به خودش باز میگردد و سریعا از آنجا در حالی که دستانش به خون آغشته است متواری میشود...متواری میشود چون نه فکری برای انجام دارد و نه جایی برای ماندن...قطعا محکوم به شکست است و بهترین راه فرار است ولی او به کجا میرود؟ درست به زیرزمین همان خانه...میرود به جایی که هم چراغ آن خانه را روشن کند و هم بتواند با استفاده از امکانات آن زنده بماند...لحظات پایانی فیلم هم با آن فضای فانتزی اش باز هم همان حرف های قبلی را میزند.سرمایه داری حالا دیگر به غولی تبدیل شده که ریشه کن کردنش ممکن نیست و اگر هم کسانی رویای یک زندگی خوب را در سر دارند باید اول سنگ هایی که در دست دارند را رها کنند و سپس طبق فرمول آن عمل کنند ولی هزاران افسوس که این هم عملی نیست و جز برخی که در خانه هایشان زندگی میکنند باقی در همان زیرزمین هایشان محکوم به زندگی هستند و هیچوقت نمیتوانند در موقعیت مناسب در را باز کنند و بیرون بیایند.

در نهایت باید از خود پرسید چه چیز باعث محبوبیت پارازیت در در حد شده است؟این محبوبیت دو بخش دارد...بخش اول به قیافه فیلم مربوط میشود.فیلمی که ظاهرِ چپ به خود میگیرد ولی ابدا چپ نیست.همین اکشن چپ داشتنش موجب محبوبیت آن در بین قشر گسترده ای از مردم شده است ولی کارهای کارگردان عملا نشان میدهد که خودش در کدام طرف این منازعه ایستاده است.شاید لحظاتی فیلمساز به سمت قشر محروم بایستد ولی هم در نهایت و هم در اکثر مواقع در سمت مخالف آن هاست.همه ما با تک تک اعضای خانواده پارک سمپاتی داریم و آن خانه و فضای حاکم بر آن را دوست داریم...در لحظاتی نگران آن ها میشویم.اگراین ها به خاطر کاری که بونگ جون هو کرده است نیست پس منشا آن چیست؟با کمی تامل میتوان دریافت که این خانواده پارک است که در لحظات سمپاتیک وجود دارد و اساسا خانواده کیم جنبه آنتی پاتیک ماجرا را بر دوش میکشد.کارل مارکس از جامعه شناسان کلاسیک جهان و منتقدان بزرگ سرمایه داری لغت انگل را اتفاقا نه به فقرا که به خرده بورژواها نسبت داده بود...کسانی که با تسلط بر ابزار تولید و بهره کشی از شیره جان کارگران به نون و نوایی رسیده اند...تنها جایی که کارگردان گریزی به این مفهوم میزند جاییست که شخصی محبوس در زیرزمین به هنگام رفت و آمد خانواده کیم چراغ ها را برای آن ها روشن و خاموش میکند ولی بعدتر همین شخص محبوس در زیزمین از خانواده پارک کمک و احترام میخواهدو این همان جاییست که باز کارگردان اعلام میکند چه کسانی انگل های راستین هستند.و اما بخش دوم به موفقیت های گسترده اثر در فستیوال های جهانی برمیگردد.اینکه آیا این فستیوال ها سیاسی هستند یا خیر خود جای بحث دارد ولی در این نکته که سال 2019 سینما در جهان سال خشم و اعتراض آن هم خشم و اعتراضی شبه آنارشیک بود شکی نیست.

  • ۵ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۱۹
  • ۳۰۳ نمایش
  • یه بنده خدایی

وظیفه پایان عشق است یا عشق پایان وظیفه؟!

اثر تازه نیما جاویدی پیرو همین سوال میچرخد! سرگرد نعمت جاهد بعد از مدت ها تحمل سختی ها که در شخصیتش نمایان است حالا به نقطه ای از زندگی اش رسیده که میتواند به یاد سختی هایش لیوانی بنوشد...یک آخیش از ته دل بگوید...با آستین عرق هایش را خشک کند و خود را آماده شروع بخش جدیدی زندگی خود بکند. در همین زمان بزرگترین مانع برای رسیدن به هدفش سر راهش سبز میشود.مانعی که در صورت نگذشتن از آن شهرتش تخریب میشود و جاهد برای حل کردن آن دست به هرکاری میزند ولی چیزی در حساب آن غفلت میکند این است که مشکل همیشه یک قدم از او جلو تر است...

 سرخپوست فیلمی است که کارگردان در آن به دنبال رودست زدن به مخاطب نیست،داستان شخصیت ها پیچش آنچنانی ندارد،طعنه سیاسی نمیزند،فضای تلخ بر آن حاکم نیست،شاید دیالوگ های بزرگی هم نداشته باشد و جز یکی دو نفر تیم بازیگری بزرگی نداشته باشد ولی اثریست که شما را به کار میگیرد.پس از تماشای سرخپوست سه مرحله در ذهنمان شکل میگیرد.مرحله اول تحسین هاییست که درمورد اثر میکنیم...داستان،تدوین،زمان به اندازه،انتخاب خوب زمان روایت داستان،آهنگ سازی،تصویربرداری،کارگردانی و بازی خوب و متفاوت نوید محمد زاده تک تک آیتم هایی هستند که میشود بارها درموردشان در جمع دوستان صحبت کرد و از این صحبت لذت برد.مرحله دوم بعد از کمی حلاجی اثر مرحله پیدا کردن ریزه کاری ها و نقص های جزئی اثر است.معنای جمله بالا آن نیست که سرخپوست بعد از گذشت کمی زمان کارکردش را از دست میدهد،خیر،سرخپوست اگر این نقیصه ها را نداشت اثر بهتری میشد. نقص هایی مانند بازی کم کیفیت نابازیگرها،عدم پرداخت بیشتر به رابطه شخصیت ها و منطقی تر کردن پایان داستان،بازی بهتر پریناز ایزدیار،توجه بیشتر به منطق روایی که اگر در هر مورد تلاش بیشتری میشد قطعا با اثر تراز تری روبرو بودیم با اینهمه دیدن فیلم برایم احساس تماشای یک فیلم کلاسیک را داشت.

مرحله سوم جاییست بیرون از دنیای فیلم...جایی که بعد از دیدن این اثر در کنار متری شیش و نیم به سوال هایی نظیر اینکه چرا هومن بهمنش با آن دوربین خوب و فهیمش در جشنواره جدی گرفته نمیشود یا موسیقی اثر دیده نمیشود؟سوال مهم تر این است که چه اصراری وجود داشت تا تمام جوایز مهم فصل جوایز سینمای ایران را به یک فیلم خاص بدهند و اینگونه سر دو(یا شاید سه)اثر مهم جشنواره سال گذشته یا چند سال گذشته به این صورت کلاه برود.در کل باید گفت سرخپوست در کنار متری شیش و نیم فیلم هایی هستند که سینمای کشور را از لحاظ فنی و بصری چند سالی جلو بردند و حالا زمان دیدن سرخپوست است!

  • ۶ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۳۵
  • ۲۲۱ نمایش
  • یه بنده خدایی

 

 

 ایجاد یک موقعیت کمدی کارهای عجیب غریب و اغلب زننده نمیخواد!

 

یه ذهن پویا و دارای نبوغ میخواد که موقعیت رو با چند دیالوگ ساده و بازی ایجاد کنه :)
  • ۱۴ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۱۰
  • ۳۳۲ نمایش
  • یه بنده خدایی

بالاخره قسمت شد تا فیلم#محمد_رسول_الله ساخته ی #مجید_مجیدی که قرار بود از بزرگترین ساخته های سینمای ایران باشد را ببینم.

اگرچه در #اخلاص و #اخلاق #کارگردان شکی نیست و امیدوارم سازنده مشمول رحمت و محبت روز افزون #پیامبر_عظیم_الشان قرار بگیرد و این اثر برایش #باقیات_الصالحات باشد ولی این فیلم مشکلات اساسی ای دارد که به غیر از میزان هزینه ساخت فیلم چیز دیگری از آن بزرگ نیست.

فیلمنامه ی پرحفره و اشکال داری که خیلی جاها جای اینکه جوابگو باشد سوال و شبهه ایجاد میکند،فیلمبردار مثلا اسکاری که با توجه به اینکه عقبه ای از اسلام ندارد و نمیتواند با اصل اثر ارتباط برقرار بکند،موسیقی متنی که اسلامی نیست ولی شاید بشود گفت تمام غربی نیز نیست،میزانسن های غلط و اشتباه و از همه مهم تر نگاه فیلمساز به اثر و شخصیت پردازی شخصیتی که قرار است فقط و فقط#محمد_رسول_الله باشد نه کس دیگر مشکلاتی هستند که به اثر صدمات جدی ای وارد میکنند.

فیلمساز با توجه به عقبه ذهنی مخاطب ایرانی دست از شخصیت پردازی برمیدارد و این حرکت خود باعث میشود دو اشکال بوجود بیاید:اولی اینکه این شخصیت برای ببیننده ی خارجی تداعی کننده پیامبر اسلام نیست و در قواره یک اثر و قهرمان هالیوودی و هر اسمی میتواند نمایان شود و دومی برای مخاطب داخلی که یک تپه از سوال و شبهه ایجاد میکند.این عدم شخصیت پردازی و مشخص ننمودن سوژه اصلی به این امر منتهی میشود که تصویر در ایجاد احساس و تاثیرگذاری الکن است و سکانس هایی که برای نشان دادن معجزات پیامبر هستند فقط یک تاثیر پایین و گذرا آن هم بواسطه اینکه ما میدانیم این شخص پیامبر است میگذارند.

در مشاهده سکانس های کلیسا و آخر فیلم جدا از اینکه فیلمساز جغرافیا نمیدهد و فقط به یک کد یک کلمه ای "غدیر" بسنده میکند میتوان بیان کرد که نورپردازی و تصویر برداری و زاویه دوربین به شکلی صورت میگیرد که بیشتر گویا فیلمساز (و شاید تحت تاثیر فیلمبردار)دارد نمونه برداری ای از نقاشی ها و تصویر سازی های غربی و مسیحی که برای نشان دادن #حضرت_مسیح استفاده میشود میپردازد تا یک تصویر اسلامی

#مجیدی سعی کرده که روایتی #شاعرانه بسازد ولی این روایت اشکالاتی اساسی دارد که باعث میشود اثرش عقب تر از فیلم #محمد_رسول_اللهساخته #مصطفی_عقاد بایستد و آن فیلم با اینکه قدیمی تر است جلوتر در این صف بایستد.

خلاصه درکنار تمجید هایی که از #مجیدی به خاطر داشتن دغدغه و فکر برای ساختن اثری برای نشان دادن چهره ای رحمانی از حضرت محمد (ص) میشود باید اشکالات فراوان اثر را هم گوش زد کرد که در آثار بعدی اصلاح بشود.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۵۸
  • ۳۳۷ نمایش
  • یه بنده خدایی

  • ۱ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۵۷
  • ۳۰۴ نمایش
  • یه بنده خدایی

  • ۰ نظر
  • ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۹
  • ۳۰۰ نمایش
  • یه بنده خدایی

در باب به وقت شام

۱۱
فروردين

ابراهیم حاتمی کیا باز هم نشان داد که توانایی سوپرایز کردن مخاطب و غیر مخاطب را دارد.
ولی این سوپرایز بیشتر جنبه ی محتوایی فیلمش است تا طی کردن روند صعودی در کارنامه ی هنری خود.بعد از صحبت های جنجالی او در اختتامیه ی جشنواره ی فجر و نقد ها صفر و یکی و کژدار و مریض مصمم شدم تا بعد از تجربه ی لذت بخش #فروشنده در تابستان نود و پنج با سالن سینما آشتی کنم و به پای #به_وقت_شامبنشینم.
ابتدا باید گفت که #حاتمی_کیا برای روایت به وقت شام یک قالب حادثه محور انتخاب کرده است و این یعنی اینکه دیگر با حاتمی کیای شخصیت محور یا دیالوگ محور رو به رو نیستیم.

یکی از نکات قابل تامل در این فیلم تغییر نگاه و نگرش #ابراهیم_حاتمی_کیا به قشر جوان نسبت به فیلم قبلی خود یعنی #بادیگارد است.در مقایسه ی #حاج_حیدر بادیگارد با #حاج_یونس در به وقت شام این نکته مشهود است که آن نگاه سیاه نسبت به قشر جوان در بادیگارد به یک نگاه سفید به این قشر در به وقت شام تغییر یافته است و این خود یک نکته ی خوشحال کننده است.ولی جدا از این نکته مواردی در فیلم دیده میشود که باعث میشود حاتمی کیا یک روند صعودی نداشته باشد و حتی نسبت به بادیگاردی که از چ عقب تر است گاهی پایین تر بایستد. نکته ی دیگر در فیلم که یک نکته ی کلی است رابطه ی پدر و پسر فیلم است که تا فینال کار اصلا کششی ایجاد نمیکند اما این کششدر فینال کار هم بیشتر رویه ای إحساسی است تا منطقی!
نکته ی بعدی را میتوان با این تک جمله از#هادی_حجازی_فر شروع کرد:خودم را در به وقت شام دوست نداشتم!
هادی حجازی فر همان نقش #مریلا_زارعیدر#بادیگارد را دارد.نقشی که حذف آن از فیلم صدمه ای را به فیلم نمیزند ولی بودنش شاید کمی به درام داستان اضافه بکند.شاید میشد استفاده بهتری از این شخصیت بشود.

نکته ی بعد در مورد فیلم برداری اثر است.بی راه نیست که بگوییم در به وقت شام شاهد قاب های زیبایی هستیم که مشاهده ی آن ها لذت بخش هستند ولی گاهی اوقات دوربین در حال عکاسی است نه فیلم برداری.در گاهی اوقات تعلل دوربین و سکونش باعث بر هم خوردن تعلیق لحظه ای اثر شده و به فیلم ضربه میزند.
نکته ی بعدی میشود به مجموعه تصمیمات عجیب ابراهیم حاتمی کیا در اثر اشاره کرد.سکانسی در فیلم وجود دارد که یونس و علی در باند متروکه فرودگاه در زیر نور مهتاب باهم به رد و بدل کردن دیالوگ هایی میپردازند که نقش مهمی در رابطه ی آن ها دارد.ولی این سکانس ما جزئیاتی از میمیک صورت بازیگران در اختیار نداریم و کمی توی ذوقمان میزند.علی رغم اینکه سعی شد بازیگران با لحن درست جملات را به کار ببرند ولی باز هم یک جای کار میلنگد.
مشکل بعدی کار که میتواند در پارگراف بالایی قرار گیرد این است که حاتمی کیا تا حدی در نشان دادن گستره ی تفکری-عقیدتی داعش دچار مشکل میشود.یعنی سعی میکند که نشان زهد در داعش چه نفراتی وجود دارند از کسانی که در اسارت و هواپیما نماز اول وقت و جماعت میخوانند و آیات قرآن را حفظ هستند تا یک مرد احمق که دنبال گوسفند ها میکند و یک زن آواز خوان که قبلا بارها خودکشی کرده ولی حالا به عضویت داعش درآمده تا عملیات تروریستی انجام بدهد.گاهی این تلاش قابل تقدیر است ولی گاهی نازا تلقی میشود!
در آخرین مبحث هم میتوان به کیفیت جلوه های ویژه اشکال وارد کرد ولی همین که حاتمی کیا برای ساخت این جلوه ها روی جوانان ایرانی حساب کرده باعث خوشحالیست.جدا از اشکالات فیلم باید گفت که فیلم دارای یک موسیقی جذاب است که زاییده ی ذهن خلاق #کارن_همایونفرمیباشد و اگرچه شاید بهترین کار نباشد ولی اکثر اوقات به لذت بخش تر کردن کار کمک میکند.


البته باید گفت در این بلبشو و قحطی فیلم هایی که ارزش دیدن داشته باشند وجود و حضور ابراهیم حاتمی کیا و فرزند عزیزش به وقت شام برای سینمای ما یک نعمت است.باید با خوشحالی از آن استقبال کرد و به تماشای آن نشست و از خوش ساختی آن لذت برد ولی میشد این اثر فاخر با کمی چکش کاری بیشتر فاخر تر بشود.

  • ۳ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۳۰
  • ۳۰۸ نمایش
  • یه بنده خدایی