بیچگارن 01
به نام خدا
ترجمه بیچارگان از متن ترجمه شده به زبان انگلیسی توسط سی جی هوگراث
بیچارگان نخستین رمان از داستایفسکی میباشد که نوشتن آن حدود 9 ماه طول کشید و در 1845 برای نخستینبار منتشر شد. این اثر توسط منتقد معروف زمان خود بلینسکی به عنوان یک ادبیات آگاهانه اجتماعی ستوده شد و وی داستایفسکی را گوگول جدید نامید. تاحدودی میتوان گفت که این رمان از اثر کوتاه گوگول به نام شنل تاثیر پذیرفته که قهرمان مرد اینجا نیز در یک بایگانی دولتی مشغول به کار میباشد. زمان بیچارگان در قالب مکاتبات بین دو شخصیت اصلی نگاشته شده است و مانند رمان کوتاه شنل، توجهی عمیق و دلخراش از زندگانی مردمان روس کم درآمد در میانه های قرن 19 میلادی می کند.
هشتم آپریل (بخش اول از نامه اول)
باربارا آلیکسیِونای عزیزم، نمیدانی که دیشب چقدر بی اندازه و عجیب خوشحال بودم و این بدان جهت بود که تو برای اولین بار در زندگی ات قبول کردی که تسلیم خواستههای من گردی. حوالی ساعت 8 بود که از خواب بیدار شدم (همانطور که میدانی من معمولا پس از انجام کارهایم خواب کوتاهی می کنم.) همانطور که گفتم بیدار شدم و شمع را روشن کردم، برگههایم را برای نوشتن مهیا کردم و قلمم را هم تیز کردم. اما یکباره، بنا به دلایلی نامشخص متوجه اتفاقی عجیب در قلبم شدم. خودت میدانی از چه حرف میزنم، میدانی که قلبم در ولع چه چیزی به آن روزگار افتاده بود. بله، متوجه شدم که پرده پنجره اتاقت به همان شکل که پیشنهاد داده بودم حلقه شده بود و به بالای پنجره جسبیده بود؛ و به نظر میرسید که شما با آن چهره عزیز و درحشانتان در تاریکی اتاق دارید به من نگاه میکنید. با اینحال از این بابت که نتوانستم چهره شما را به خوبی ببینیم ناراحتم! برای این نارحتم که زمانی وجود داشت که من و شما میتوانستیم بدون مشکل همدیگر را ببینیم. ای عزیزترینم، پیری و گذر عمر همیشه یک نعمت نیست! در این لحظه همه چیز – بواسطه اشک های درون چشمانم – را با حالتی کج و معرب می بینم... برای مردی که مجبور است تا پاسی از شب کار کند و صبحش چشمانش از کمخوابی قرمز شده و به طور ناخواسته اشکانش از آن چشمان به بیرون میجند، سخت است که حتی با غریبه ها دیدار کند. اگرچه که توانایی این را داریم که آن لبخند درخشان و دلپذیرت را تجسم کنم ای فرشته من... همان لبخند زیبا و دلربایت که من را یاد حسی میاندازد که در قلبم نهفته است ... همان حسی که پس از اولین بوسه مان داشتیم ای باربارای کوچکم.
یادت می آید ای عزیزم؟ با اینکه به نظر میرسید با آن انگشتان ظریفت در حال تهدید من هستی... حالا واقعا داشتی من را تهدید میکردی؟ به نظرم که شما باید در نامه بعدی تان در آن مورد بنویسید و من را مطلع کنید.
پ.ن: دوست داشتید یه نظری بدید:))
- ۱ نظر
- ۰۶ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۱۹
- ۲۴۶ نمایش