اونا که میدونن ولی ما نمیدونیم!
امروز داشتم مثل همیشه همون راه همیشگی رو از مترو تا خونه میودم و فکرم به هزارجا بود.یهویی چشمم خورد به یک مرد تقریبا مسن پنجاه سال به بالا که یه گونی روی کولش بود و داشت اونو حمل میکرد.نمیدونم اون گونی حجیم مال خودش بود یا کارش جا به جایی وسایل هست و آخر شب با جا به جا کردن همین اساس هست که پول حلال سر سفره ی خانوادش میبره.
نمیدونم چرا یه دفعه فکرم رفت سمت اینکه پدرها هرکدوم به شیوه ی خودشون و تحمل سختی کارشون نون حلالی سر سفره ی ما میارن که برای ما مصرف میشه.سر همینه بعضی وقتا ما میخوایم عملی رو انجام بدیم اون ها با نصیحت و دلسوزی میگن فلان کار رو نکنی بهتره و ما شاید نارحت شیم ولی خب حالا که بهش نیگا میکنم میبینم که اونا میدونن داستان رو ولی ما نمیدونیم!
پ.ن:چارچوب قلمی و گفتاری این متن شاید با تمام متن های اینجا فرق بکنه ولی احساس کردم بد نیست گفتنش!
- ۹۷/۰۹/۰۶
- ۴۵۴ نمایش