!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



مرور یکی از نوشته های قدیمی جناب نویسنده:)

يكشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۳۷ ب.ظ

به نام حق

آورده اند که در عهد بوق کیوان میرزایی بود چون الدنگان روز و شب و شب و روز به تیر چراغ برق که هنوز کاربرد های امروز(امثال نوازش داورها و غیره)را نداشت تکیه میدادندی و مدام میگفتندی:"جووووون"
روزی پدرش او را در حال الدنگی بدیدندی و بدو گفتندی:ای خاک بر سر چرا تغییری در زندگی ات نمی دهی؟
خیر سرت 2 سال دیگر میروی درون 30 سال دیگر چه میخواهی؟
مدرکت را که خریدم،اجباری ات را همینطور،هر خواستی داشتی اجابت کردندی،آیا حق نداشتندی که تو را در لباس آدمیت بدیدندی؟
کیوان:ای پدر برو پیری پیدا کردندی تا برویم و آدم شدندی.
بعد ما وقع پدر قریب به 2 سال از این بلاد به آن بلاد بگشتندی و پیری سالم و نخراشیده پیدا کردندی.

پس آن دو پس از تعیین وقت قبلی از منشی پیر پیش آن حضرت برفتندی و پدر شروع کردندی:ای پیر این فرزند مرا نصیحتی بنما که آدم شود و آنگاه ما از خجالت شیخ در می آییم.
پیر دستی بر گریبان و در ریش های خود کردندی و بگفت:ای پسر برو و کنار پدرت کاری بنما تا هم پیشه ی پدر را برگیری و هم پولی به جیب زنی.
پدر با لحن اعتراض آمیزی:ای پیر استثناعا فقط این یک مورد را فراموش کنید که دخل و خرج بازار خراب است و کفاف حضور شخص دیگری را در حجره نمیدهد.
پیر:خوب پس برو زنی بستان تا در کنارش آرامش یابی و زندگی ات سامان یابد.
پدر:آخر نمیشود که به پسر تا کار و درآمد نداشته باشد دختر نمی دهند.
پیر:پس ای پدر برو نزد کسبه ی محل و کاری برای وی جور کردندی که این کارت باعث خشنودی خداوند میشود.
پدر:حرفش را نزن پیر که حاضر نیستم آبروی چندین و چند ساله ام به خاطر یک الدنگ بر باد برود.
خلاصه هرچه پیر راهکار ارائه میداد پدر با یک بهانه نمیگذاشتندی که کار به نتیجه برسد.
دست آخر پسرک از نزاع بین پیر و پدر خسته شدندی و به بقالی محل رفتندی و یک کیلو تخمه خریدندی و دوباره به تیر چراغ برق تکیه دادندی و گفتندی:جووووووون
سال ها گذاشت کیوان کنار همان تیر برق زنی ستاند و بچه دار شدندی و بچه هایش تمام تیر برق های محل را مال خود کردندی.
کتابی هم در مورد زندگی اش با عنوان "زندگی کنار یک الدنگ" نوشتدی که دست بر قضا معروف شدندی و پولدار.
پیر هم از آن کتاب برای مباحث الدنگ شناسی در کلاس هایش استفاده کردندی.
پدر هم سه نسخه از کتاب رو مزین به امضای کیوان میرزا به مزایده گذاشتندی و پول هنگفتی به جیب زدندی.
پس از مرگ کیوان میرزا هم به پاس زحماتی که او در طول عمر خود کشیدندی به او لقب پدر علم الدنگ شناسی دادندی

  • ۹۷/۱۲/۰۵
  • ۲۹۰ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۵)

  • ♕αяαмεsн♕ ...
  • الدنگ خخخخ
    پاسخ:
    الدنگ خخخخ؟؟؟
  • ♕αяαмεsн♕ ...
  • کلمه جالی بود واسم :)
    پاسخ:
    اهان
    :دی
  • ♕αяαмεsн♕ ...
  • 😁
    سلام مومن. جزاکم الله خیرا

    خیلی قسنگ بودندی....فقط آخرش محاوره ای شدندندی(لبخند)


    عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
    یا علی
    پاسخ:
    سلام برادر رزمنده

    ممنون از لطف شما
    بله محاوره شدندی بیکار قلم نویسنده در گذشته ناپخته بودندی هرچند در حال حاضر هم به نظرم به همان حال بودندی و چیز خاصی نشدندی😁
    😘😘😘
    خیلیییییییییییی قشنگ بود کلی خندیدم .. حالا این کیوان میرازیی کی هست ؟؟؟!!! 
    پاسخ:
    ممنون ازتون ولی چون شما دیر به دیر به ما سر میزنید پس فعالیت بیشتری نسبت به بقیه دوستان در مواجهه به کوهی از مطالب جدید داشته باشید😅😅

    کیوان میرزا رو نمیشه معرفی کرد😬😬
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی