!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



۲۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

امروز داشتم مثل همیشه همون راه همیشگی رو از مترو تا خونه میودم و فکرم به هزارجا بود.یهویی چشمم خورد به یک مرد تقریبا مسن پنجاه سال به بالا که یه گونی روی کولش بود و داشت اونو حمل میکرد.نمیدونم اون گونی حجیم مال خودش بود یا کارش جا به جایی وسایل هست و آخر شب با جا به جا کردن همین اساس هست که پول حلال سر سفره ی خانوادش میبره.

نمیدونم چرا یه دفعه فکرم رفت سمت اینکه پدرها هرکدوم به شیوه ی خودشون و تحمل سختی کارشون نون حلالی سر سفره ی ما میارن که برای ما مصرف میشه.سر همینه بعضی وقتا ما میخوایم عملی رو انجام بدیم اون ها با نصیحت و دلسوزی میگن فلان کار رو نکنی بهتره و ما شاید نارحت شیم ولی خب حالا که بهش نیگا میکنم میبینم که اونا میدونن داستان رو ولی ما نمیدونیم!


پ.ن:چارچوب قلمی و گفتاری این متن شاید با تمام متن های اینجا فرق بکنه ولی احساس کردم بد نیست گفتنش!

  • ۴ نظر
  • ۰۶ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۴
  • ۴۳۶ نمایش
  • یه بنده خدایی

صحن دکان غرق در خون بود و دکاندار، پی در پی
از در تنگ قفس
چنگ خون آلوده ی خود را درون می برد
پنجه بر جان یکی زان جمع می افکند و
او را با همه فریاد جانسوزش برون می برد
مرغکان را یک به یک می کشت و
در سطلی پر از خون سرنگون می کرد
صحن دکان را سراسر غرق خون می کرد

بسته بالان قفس
بی خیال
بر سر یک "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند
تا برون آرند چشم یکدگر را
بر سر هم خیز بر می داشتند

گفتم: ای بیچاره انسان!
حال اینان حال توست!
چنگ بیداد اجل، در پشت در،
دنبال توست
پشت این در، داس خونین، دست اوست
تا گریبان تو را آرد به چنگ
دست خون آلود او در جست و جوست
بر سر یک لقمه
یا یک نکته، آن هم هیچ و پوچ
این چنین دشمن چرایی؟
می توانی بود دوست

  • ۱ نظر
  • ۰۳ آذر ۹۷ ، ۲۰:۰۰
  • ۲۷۳ نمایش
  • یه بنده خدایی


نظرتونه؟

 

  • ۳ نظر
  • ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۶
  • ۲۱۳ نمایش
  • یه بنده خدایی