آخرِ شبی بشنویم!
- ۱ نظر
- ۰۶ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۷
- ۲۴۴ نمایش
ماجرا تماما از دیدگاه و زمینه ی فکری ما آب میخورد!نگاه به موضوع #عشق تماما به زمینه ی فکری ما مربوط میشود.
میشود عشق را قصه ی یک دختر و پسر فراری از سیاره ی خود دید که برای مدت ها از هم به اجبار زمانه جداشده اند و بعد از سالها همدیگر را ببینند ولی نه دختر دیگر آن دختر معصوم است و نه پسر آن بچه ی ساده.
یا میشود عشق را در قالب اوج جنگ جهانی درون یک سینمای فرانسوی که از سر ناچاری میزبانِ هیتلر هستند و صاحبِ سینما در کشاکشِ یک رابطه ی عشق و نفرت نسبت به گذشته و حالِ خود باشد و این وسط پسرکی هم به دنبالِ سینمادار افتاده باشد.
شاید هم بشود عشق را در سکانسی از سینمای روشنفکری و جدید ایران دید که دیالوگ ها سعی در واکاوی احساس میکنند ولی چقدر در این امر موفق هستند به پای مخاطب!
"چقد خوبه اینه این مهران خانِ مدیری"
روح عارف لرستانی شاد
شوخی کردم اپیزود مترو!
یکم محسن جانِ یگانه گوش بدیم!
فکر تو تنها کرد منو
از همه دورم کرد
چشامو بستم رو همه
عشق تو کورم کرد
یخ زده بودم تو خودم
عشق تو آبم کرد
قبل تو آروم بود دلم
عشق خرابم کرد
فکر تو پیرم کرد
بهونه گیرم کرد
از همه سیرم کرد
فکرت اسیرم کرد
فکر تو پیرم کرد
بهونه گیرم کرد
از همه سیرم کرد
فکرت اسیرم کرد
دیدی که عشقت کم نشد
از دل دیونه ام
رفتم فراموشت کنم
دیدم نمیتونم
عادت هر لحظه ام شده فکرم این جایی
سهم از عشقت این نبود این همه تنهایی
فکر تو پیرم کرد
بهونه گیرم کرد
از همه سیرم کرد
فکرت اسیرم کرد
فکر تو پیرم کرد
بهونه گیرم کرد
از همه سیرم کرد
فکرت اسیرم کرد
این روزا همه درگیر کنکور و رتبه و سنجش و انتخاب رشته هستن و منو یاد سالی که خودم کنکور داشتم انداخت.سالی که خیلی بیشتر با بچه ها خندیدیم و خاطرهایی ساختیم که هنوزم وقتی به یاد میاریمشون تازه و خنده دارن و همش به این فکر میکنیم چرا اینقد زود تموم شدن!
القصه متن زیر که براتون اوردم نوشته خودم درمورد شرایطم حدود چند هفته به کنکوره که از صفحه دهم همین وبلاگ کپی کردمش:
به نام خدا
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
.
مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
.
بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف.
.
حال اینان چی اند و چه خواهند شد بین خودم و کسانی نزدیک ولی فرصت دست داد تا بگویم آن پسوند"dr"اول اسممان الکی نبود و دکترا داریم⬅از چه نوعش؟نوشتن اراجیف . بنده دکتر سعید(دکتر در زبان فارسی امروز جز آرایه ی شاخص است)دکترا دارم ولی چه باعث شد به این نتیجه برسم؟
هیچ جز فشار زیاد امتحان(مصدر باب افتعال است).نمیدانید که باید درس و مطالعه(حرف واو باعث پیداش آرایه ی معطوف میشود که هر دو کلمه یک نقش میگیرند)دقیق و چند برابر کرد(برابر کرد فعل مرکب است).جدیدا پرخور هم شده ام(نظریه ی تحریک الکتریکی هیپوتالاموس در روانشنایی)و چند عادت عجیب پیدا کرده ام.موجودات را عجیب نام میبرم مثلا به انسان میگویم حیوان ناطق(حد تام در منطق).میدانی نتیجه ی یک سال، سال بعد مشخص میشود اگر درس بخوانی موفق خواهی شد(جمله ی شرطیه ی متصل در فلسفه).
شاعر میگوید :درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آورد چرخ نیلوفری را(شعر از ناصر خسرو قبادیانی است)
زمانی که به امتحانات فکر میکنم اینچنین میشوم...نمیدانم شاید مرضی باشد که تمام همسالانم داشته باشند.
بزرگان و کوچکان و همسالان بگویند که آیا شرایط من عادی است؟؟؟؟
راستی در فیلمی طرف گفت نظام فئودالیته(نظام ارباب رعیتی که در کتاب تاریخ 2 آمده است)جالب بود برایم هیچ.
خب برای جواب دادن به این سوال مجبوریم که کمی بحث را فلسفی کنیم و از زاویه و افقی به موضوع بنگریم که تابحال کشف نشده و ما موظف به کشف و ثبت و ضبط و نشر و بسط و رد آنتی تز های آن هستیم.جهت تسهیل هدف این نوشته سعی شده مباحث فلسفی در غالب چند نمونه داستان کوتاه آورده شود.همیچنین بعد فلسفی آن در ناخودآگاه خواننده اثر میگذارد.حالا برویم سراغ اصل مطلب:
ما عاشق میشویم یک صبح جمعه بعد از یک هفته کار سخت از خواب شیرین خود بزنیم . با همسرجان برویم به کوه پیمایی دلچسب که در طول مسیر پیرمردهایی که از بالا می آیند به ما بگویند خسته نباشید!
ما عاشق میشویم که مهارت های فنی خود را به چالش بکشیم و
آن ها را بهبود ببخشیم و هرچند وقت یکبار شیرآبی که چکه میکند را تعمیر کنیم و
ساعت ها زیر شیر با کمر خمیده از حرکات کمر و بازو و سر و گردن لذت ببریم.
ما عاشق میشویم که کمی وزن کم بکنیم و از آزمون های کنترل
اعصاب با موفقیت بیرون بیاییم آن هم با یک فرمول جادویی و بدون عوارض که چیزی نیست
جز پاساژگردی و خرید درمانی بانوان.
ما عاشق میشویم که از طریق خوابیدن روی زمین سفت بعد از یک
دعوای جدی با همسرجان اعضای داخلی و استخوان بندی بدن درست درجای درست خود
قرارگیرند.
ما عاشق میشویم که بهانه ای برای جدایی از رفقایمان بدست
بیاوریم و با آغوش باز از آن ها و برنامه های جوانیمان خداحافظی بکنیم.
ما عاشق میشویم که یکی از ضعف های بی درمانمان را برطرف
بکنیم.این ضعف مبحث فامیل گریز بودن ما آقایان است که با عشق و ازدواج و اضافه شدن
یکی دو جین فامیل جدید به همان قبلی ها پناه ببریم تازه اگر باجناق هم داشته باشیم
که...
ما عاشق میشویم که از خانه و آرامش و سکون آن خلاص شویم و
بزنیم به دشت و جاده و ساعت ها در ترافیک جاده شمال یا جنوب و شرق و غرب با یک ترانه
ی رومخی بگذرانیم
ما عاشق میشویم که نقطه ای بر صفت رذیله ی غرور بگذاریم و
اینکار فقط و فقط با تایید حرف های همسرجان با یک صدای مخملی مردانه انجام میشود.
ما عاشق میشویم که دیگر با کم حرفی خداحافظی بکنیم.شاید
آقایانی باشند که کم حرف و خجالتی باشند و وقتی این افراد درجمعی حاضر میشوند توی
ذوق حضار بخورد و همین افراد وقتی ازدواج میکنند بواسطه ی بحث هایی که با خانم جان
دارند یک پا گفتار درمان تجربی میشوند.
ما عاشق میشویم که پولی که در طول ماه با مشقت های فراوان
بدست می آوریم را عاشقانه فدای خواسته های عیال بکنیم.
ما عاشق میشویم که اصلا از اعتیاد به برنامه های تلویزیون
و فوتبال هایش پاک بشویم و عوضش بدانیم چرا مارال به آرزو نمیگوید او مادر واقعی
اش است یا چی چی سلطان در جواب فلانی چه گفت یا اینکه این آقا بالاخره شوهر اونه
یا بابای اون یکی یا پسر این یکی!
خلاصه نمونه های فلسفی بسیار زیاد است ولی هم وقت و هم حال و حوصله و هم امکان فلسفیدن بیشتر فعلا مقدور نمیباشد.عاشق بشوید و عاشق بمانید و زندگی بکنید که فقط یکبار زندگی میکنیم اگر عاشق نمیشوید بیایید باهم برویم یک گوشه ی این زمین خدا و عشق و حال کنیم و صفا سیتی برگذارکنیم.