!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



امروز عاشقی رو تو نگاه یه مرد دیدم که با تمام وجود چشاش به خانومش که داشت از دستفروش مترو خرید میکرد داد میزد که
نگیر لعنتی ولی وقتی خانومش گفت بخرم؟!
یه لبخند زد و گفت بخر!
  • ۵ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۱
  • ۳۹۱ نمایش
  • یه بنده خدایی

هیچوقت آن 32 روز را فراموش نمیکنم.قسمتی از تاریخ معاصر که فقط برای من نوشته شده بود.یادم نمیرود آن شب را که تنها در میدان تجریش نشسته بودم و داشتم به صدای خسته ی کسی که سعی میکرد ترانه ای از رضا یزدانی را بخواند گوش میدادم.تو روی یک سکو آنطرف تر نشسته بودی با یک لیوان یخ در بهشت ملس و داشتی آن ترانه را زمزمه میکردی!

گویی ارتباط من با آن صدای خسته که هیچ با جهان قطع شد و انگار شده بودم میهمان کنسرت تک نفره ی تو.بعد از چند لحظه دزدکی نگاه کردنت گویی فهمیدی و سرت را چرخاندی و درست ذل زدی به چشمانم انگار که از این لذت من شاکی بودی.

برق چشمانت در هم چند صدم ثانیه های اولیه کار خودش را کرد و ابهت نگاهت وجودم را فراگرفت.کمی به خودم جرئت دادم و سری تکان دادم و گفتم سلام! خاطرم هست که از تشنج صدایم خنده ات گرفت.از چشمانت شیطنت میبارید و من از بی چتر بودن زیر این باران رسوبی که به قلبم رسوخ میکرد لذت میبردم.

بعد از چند دقیقه باز به خودم جرئت دادم با قدرت به تو گفتم : میتونیم کمی باهم معاشرت داشته باشیم؟ با شیطنت نقش کلافه ها را بازی کردی و گفتی : بستگی داره که فردا کافه ایکس مهمونم کنی یا نه؟

آن شب را فارغ ز غوغای جهان گذراندم  و صبر کردم تا عصر که قرار بود تو را ببینم.راستش را بخواهی اصلا انتظار نداشتم که بیایی ولی وقتی در کافه باز شد و تو آمدی احساس آزادی و پرواز درونم قلیان میکرد.

بعد از کمی بحث معمولی و سوال و جواب که مشخص بود از جواب هایت دارم گند میزنم به حال خوبمان بحثی را وسط کشیدی که اصلا در خیالات مریض خود هم دیالوگی برای آن نداشتم :

"دیشب افتتاحیه ی جام جهانی رو دیدی؟!"

با احساس سرافکندگی جام جهانی ای که در سال 2006 در دستان زیدان قرار نگرفته بود جواب دادم:نه

تو با تعجب گفتی: مگه فوتبالی نیستی؟!

+البته که هستم ولی خب دیشب فرصت پیدا نکردم بازی رو ببینم.

-خب حالا بگو طرفدار کدوم تیم هستی؟

داشتم خودم را آماده میکردم که بگویم طرفدار "انگلیس" هستم و دانش فوتبالی ام را به رخ تو بکشم که پریدی وسط حرفم و با هیجان گفتی من طرفدار آرژانتین هستم و بازیکن فقط مسی! عالم و آدم میدانست که اگر یک تیم و یک بازیکن در این دنیا وجود داشته باشند که من صد در صد از آن ها متنفر باشم آرژانتین و مسی بودند ولی صد حیف که خوشحالی چشمانت این جرئت را از من گرفته بود که ضد نظرت حرفی بزنم یا اصلا صد شکر که حرفی نزدم که ناراحتت کنم.

آن روز ها کافه ایکس شده بود پاتوق من و تویی که بدون دردسری فوتبال ببینیم،از مسی تعریف کنیم،حذف انگلیس و ایتالیا و اسپانیا و پرتغال را مسخره کنیم و دوباره همین چرخه را دنبال و تکرار کنیم تا که بالاخره بعد از چند بازی سخت رسیدیم به بازی نیمه نهایی: آرژانتین در مقابل هلند.

راستش را بخواهی اگر خودم بودم و دنیای قبل از تو این لحظاتِ تحمل آرژانتین و مسی در نیمه نهایی برایم جزء بدترین لحظه های فوتبالی ام بود.ولی تو آمدی تا معادلات را برهم بزنی! شده بودم یک آرژانتینی تمام عیار.هنوز هم که به آن کافه میروم صاحب آنجا من را با خاطره ی خوشحالی 2 نفره ای که باهم بعد از پنالتی دیماریا که حکم صعود به فینال را امضا کرد من را خجالت زده میکند.

شبی بود عجیب و دوست داشتنی،تازه داشتم احساس میکردم که دنیا روی خوشش را به ما ندارها هم نشان میدهد.تازه داشتم زندگی را با چشمان رنگی میدیدم و کیف میکردم که آن شب لعنتی رسید."فینال جام جهانی مقابل آلمان" اصلا از همان اول شبی که هیگواین آن تقریبا دروازه خالی را گل نکرد مشخص بود شب،شبِ استرس زایی است.من جای نگاه کردن بازی محو تماشای جنب و جوش تو شده بودم.فحش دادن هایت به هیگواین و موقعیت های گلی که گل نمیشد و در نهایت دقیقه ی 118 که ضربه ی ماریو گوتزه تیر خلاصی بود بر پیکر من که چرا ناراحت شدی.

بعد بازی نارحت بودی و عصبی! وقتی موضوع آینده ی خود را وسط کشیدم خیلی بی پروا گفتی که این ماه را با خوشی گذراندی ولی برای بعدش برنامه داری و داری میروی خارج از کشور.داری میروی برای ادامه ی کار و زندگی. حرفت را در 3 جمله زدی و با گفتن یک خداحافظ رفتی.وقتی داشتی میرفتی شاید جنس نگاه من به تو از جنس نگاه لیونل مسی به جام جهانی ای که قرار بود در دست آلمان ها باشد بود.

"نزدیک ولی دست نیافتنی"

تو رفتی و من ماندم با یک دنیا حسرت و سرافکندگی.حسرت بدست نیاوردنت و و سرافکندگی حمایت از آرژانتین منفور در سال 2014

 


  • ۶ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۱
  • ۶۷۸ نمایش
  • یه بنده خدایی

 

 

یکم رضا صادقی گوش بدیم کنار هم!

 
 

 
  • ۳ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۴
  • ۲۵۷ نمایش
  • یه بنده خدایی

سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه.

این چند وقتی که توی بلاگ بودم سعی کردم یواشی از توی سایه ها بیام و هر چند وقت یه متن از نوشته هام رو بذارم براتون و بیشتر میشه گفت یه حیات نباتی داشتم و با بقیه ی بلاگی ها کاری نداشتم ولی حالا دیگه میخوام این رویه رو عوض کنم و با بلاگی ها معاشرت دوستانه داشته باشیم و باهم حرف بزنیم و به هم کمک کنیم تا حال خودمون و نوشته هامون رو بهتر کنیم! پس هرکسی دوست داره که تو این حرکت کنار ما باشه بعد از اینکه اینجا رو دنبال کرد بگه که ماهم دنبالش کنیم و یه معاشرت دوستانه داشته باشیم.

معاشرتی به وسعت دنیا!


  • ۲۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۷
  • ۶۴۴ نمایش
  • یه بنده خدایی

بعد از پخش برنامه ی دورهمی که خیلی هم پرطرفدار بود یکی از سوالاتی که مهران جانِ مدیری از میهمانان برنامش میپرسید خیلی رایج شد و جواب هاشهم عین بمب تو جوامع طرفداری میترکید و این سوال چیزی نبود جز اینکه ”حالا عاشق شدی؟!”

خب حالا که پخش این تموم شده و از اونجایی که من به اون اندازه معروف نشده بودم که به این برنامه دعوت بشم و به این سوال جواب بدم سعی میکنم اینجا بهدرخواست طرفدارانم(نویسنده ی این متن از خود شاخ پنداری مزمن رنج میبرد!)به این سوال جواب بدم.

همین اول باید بگم جواب دادن به این سوال خیلی برام سخت و ناراحت کننده هست.مگه میشه عاشق نشد؟! ولی خب این حس برای من یکم بیشتر از حالتعادیشه به طوری که من ٧ روز هفته و ٢٤ ساعت روز در حال عاشق و فارغ شدنم.اما توی این گیر و دار فقط ٥٠ درصد سمت من حله و هیچ وقت نشده ٥٠ درصدطرف مقابل مثبت باشه.همیشه اتفاقاتی میوفته که نمیذاره من به خواستم برسم و اگه بخوام همشون رو تعریف کنم قطعا باید چند جلدی براتون بنویسم و به همین واسطه فقط چند مورد کوتاه رو میگم.


مورد شماره ٦:مریم و حلقه ی ازدواج 

خیلی وقت بود که به کتابخونه ای که من میرفتم میومد.من واقعا ازش خوشم میومد و از چنتا از دوستاش هم به صورت نامحسوس تحقیقاتیکردم.وقتی مطمئن شدم که مجرده خودم رو آماده کردم که بهش پیشنهاد بدم.اون روز خیلی به سر و وضعم رسیدم و که یه وقت بد به ظاهر نرسم و به سمتکتابخونه راه افتادم.زودتر از همیشه رسیدم کتابخونه.وقتی رسیدم دیدم که با یه دختری تو محوطه ی بیرونی کتابخونه صحبت میکنه و یه لبخند قشنگی رویلباشه.با خودم گفتم که چی بهتر از این که حالش خوبه امروز،با انرژی میرم جلو و ازش درخواست میکنم و حلقه ای خریدم رو بهش نشون میدم.بعد از چند دقیقه ازهم خداحافظی کردن و قبل از اینکه بره داخل کتابخونه آروم صداش کردم.برگشت نگاهم کرد و باهم سلام و احوال پرسی کرد.به شوخی بهش گفتم چیه مریمخانوم امروز کبکت خروس میخونه؟!مریم با کمی خجالت گفت:از شما چه پنهون غزاله بهم گفت با خانوادشون میخوان بیان خونمون برای داداشش خواستگاری من!انگار دنیا روی سرم خراب شد و بقیش رو نمیگم که تا چند وقت حالم خراب بود فقط این رو بدونید که تا ١٢ ماه داشتم قسط حلقه رو میدادم.

 

مورد شماره 13: پیرهن سبز مغز پسته ای 

با رعنا توی فضای مجازی آشنا شدم.داستان آشناییمون هم اینطور بود که من با نام کاربری منفرد توی اینستاگرام پست های عاشقانه میذاشتم و اون یه بار اومد دایرکت و کم کم صحبت های بینمون گل انداخت و خیلی از زمان ها رو توی مجازی باهم میگذروندیم و احساس میکردیم خیلی بهم نزدیکیم و همین باعث شده بود که به این باور برسیم که لازم نیست قیافه ی هم رو ببینیم و همدیگه رو برای همدیگه میخواستیم. القصه بالاخره بعد از گذشت چند هفته به این نتیجه رسیدیم که یه قرار دوستانه تو یکی از کافه های شمال تهران بذاریم و بالاخره همدیگه رو ببینیم. برای هماهنگی طی کردیم که با هم چه لباسی میپوشیم که بتونیم بشناسیم هم رو. چند دقیقه زود تر از ساعت قرار رسیدم به کافه و پشت یه میز نشستم. راس ساعت 5 عصر  رعنا وارد کافه شد. من درجا محو زیباییش و ناخودآگاه پیش پاش بلند شدم ولی اون از کنارم رد شد و رفت به سمت میز پشتیم که یه پسر پیرهن سبز نشسته بود. جا خوردم و نشستم و به فکر فرو رفتم. بعد چند دقیقه رعنا اومد بالاسر من و من رو صدا کرد. با خودم گفتم که بالاخره فهمیده که اشتباه کرده و بهش نگاه کردم و یه لبخند زدم. بهم گفت: میتونم این صندلی رو بردارم؟ من فقط داشتم با تعجب بهش نگاه میکردم که با ناامیدی گفتم: بله. تشکر کرد و صندلی رو برداشت و رفت. وقتی دیدم که بدون توجه به تفاوت های من و اون پسر چقد خوشحاله بلند شدم که از کافه بیام بیرون.وقتی داشتم صورت حسابم رو پرداخت میکردم به سرم زد که از خانم صندوق دار سوالی بپرسم. 

-ببخشید خانوم

+بله؟

-این پیرهن من مگه سبز نیست؟

+نخیر

-پس چه رنگیه؟

+مغز پسته ای!پیرهن سبز پیرهن اون آقایی که کنار اون خانوم نشستن هست!

با ناامیدی تمام از کافه زدم بیرون و...

مورد شماره 21:ستاره 212628 

بعد از چند وقت که به خاطر داستان پروانه(مورد شماره 20 که داستان آن کاملا محرمانه است) حالم گرفته بود یه پیام شخصی در تلگرام با آیدی ستاره 212628 برام اومد که حاوی متنی عاشقانه بود. وقتی ازش پرسیدم که کی هست جواب داد که پیمان از بچه های دانشگاه منو معرفی کرده و گفته گزینه ی مناسبی هستم. چند وقتی گذشت و روابطمون صمیمی تر شد و داستان رعنا که برام درس عبرتی شده بود باعث شد ازش عکس هایی بگیرم و شناخته بودمش. مدت ها بهش پیشنهاد قرار حضوری میدادم ولی خب هر بار بنا به دلایلی رد میکرد و میگفت به وقتش میام سر قرار ولی فعلا همین مجازی و تلگرام مناسبه تا من هم شناخت بیشتر و بهتری بدست بیارم.بالاخره بعد 3 ماه قبول کرد که بیاد به سر قرار و ایندفعه بهش نگفتم چه لباسی میپوشم چون عکس هام رو براش فرستاده بودم و اون هم منو شناخته بود. روز موعود فرا رسید و امیدوار بودم که به آرزوم برسم و دیگه این اتفاقات رو تموم کنم.کمی زودتر رسیدم و یه بار دیگه حرف هام رو چک کردم.بالاخره در کافه باز شد و ستاره وارد کافه شد. محو هیبتش شدم، تا حالا هیچکدوم از موردهام اینجوری نبودن و یکمی ترسیدم و آب دهنم رو قورت دادم. رسید بالا سرم و گفت آقا بهزاد هستی دیگه؟ جواب دادم بله.نشت بغل دستم و کمی از تعجبم خندید و به شوخی یه مشت به بازوم زد. بعد با خنده گفت:چرا خشکت زده؟ یه حرفی بزن بابا. تمام عزمم رو جزم کردم که بتونم یه جمله بگم و اون این بود که:تو مَردی؟ آقای رضا ناصری برام توضییح داد که ستاره یه ربات تلگرامه که سعی کرده برای اوقاتی که آدم ها تنها هستن ازش استفاده کنه و برای اینکه این ربات بتونه این کارکرد رو داشته باشه باید شیوه های گفتاری مختلفی رو آنالیز کنه. پس برام مشخص شد  که اون عکسا هم مال یه کاربر دیگه بوده. در نهایت به خاطر کارهام ازم تشکر کرد و خورد و خوراک اون روز رو مهمون ایشون بودیم.

اگر بخوام براتون مورد های دیگه رو بگم فقط زیاده گویی کردم و درام داستان رو زیاد تر کردم ولی خب وقتی به عنوان یه سوم شخص به این داستانا نگاه میکنم نمیدونم که بخندم یا گریه کنم.خلاصه که الان چند وقتی هست که عاشق نشدم و تنهام پس اگر شما میخواید پیشنهادی بدید الان بهترین زمان ممکنه پس گیرنده ی شخصی بنده به روی تمام شما عزیزان باز خواهد بود!

به امید دیدارتون!

پ.ن: خوشحال میشم بگید که نظرتون درمورد عکس های توی نوشته چیه!

 

 


  • ۲ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۰۰
  • ۳۸۳ نمایش
  • یه بنده خدایی

ارغوان

۱۷
خرداد

 

 

میتونم با قاطعیت بگم که اصلا از شعر خوشم نمیاد البته کمی مولانا رو دوست دارم ولی باقی رو زیاد درک نمیکنم مخصوصا شعرای معاصر رو که اصلا ولی هوشنگ خان ابتهاج (خدا حفظش کنه) داستانش فرق میکنه و جایگاهش توی ذهنم واقعا اون بالاهاست.

 

 

 

کمی کیف کنیم دور هم!

 

 

 

  • ۱ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۴۷
  • ۲۹۸ نمایش
  • یه بنده خدایی

با اینکه زمانش کوتاهه ولی گوش دادنش کیف میده J

 

 

 

 

 

 

پ.ن: بعد مدت ها یه ایده هایی اومده تو سرم که شروع کنم مجموعه داستان بنویسم ولی با توجه به خستگی زیادی که دارم احساس میکنم تا سالها دست نخورده میموننJ

 

 

 

 

  • ۱ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۲۲
  • ۳۷۲ نمایش
  • یه بنده خدایی

در باب به وقت شام

۱۱
فروردين

ابراهیم حاتمی کیا باز هم نشان داد که توانایی سوپرایز کردن مخاطب و غیر مخاطب را دارد.
ولی این سوپرایز بیشتر جنبه ی محتوایی فیلمش است تا طی کردن روند صعودی در کارنامه ی هنری خود.بعد از صحبت های جنجالی او در اختتامیه ی جشنواره ی فجر و نقد ها صفر و یکی و کژدار و مریض مصمم شدم تا بعد از تجربه ی لذت بخش #فروشنده در تابستان نود و پنج با سالن سینما آشتی کنم و به پای #به_وقت_شامبنشینم.
ابتدا باید گفت که #حاتمی_کیا برای روایت به وقت شام یک قالب حادثه محور انتخاب کرده است و این یعنی اینکه دیگر با حاتمی کیای شخصیت محور یا دیالوگ محور رو به رو نیستیم.

یکی از نکات قابل تامل در این فیلم تغییر نگاه و نگرش #ابراهیم_حاتمی_کیا به قشر جوان نسبت به فیلم قبلی خود یعنی #بادیگارد است.در مقایسه ی #حاج_حیدر بادیگارد با #حاج_یونس در به وقت شام این نکته مشهود است که آن نگاه سیاه نسبت به قشر جوان در بادیگارد به یک نگاه سفید به این قشر در به وقت شام تغییر یافته است و این خود یک نکته ی خوشحال کننده است.ولی جدا از این نکته مواردی در فیلم دیده میشود که باعث میشود حاتمی کیا یک روند صعودی نداشته باشد و حتی نسبت به بادیگاردی که از چ عقب تر است گاهی پایین تر بایستد. نکته ی دیگر در فیلم که یک نکته ی کلی است رابطه ی پدر و پسر فیلم است که تا فینال کار اصلا کششی ایجاد نمیکند اما این کششدر فینال کار هم بیشتر رویه ای إحساسی است تا منطقی!
نکته ی بعدی را میتوان با این تک جمله از#هادی_حجازی_فر شروع کرد:خودم را در به وقت شام دوست نداشتم!
هادی حجازی فر همان نقش #مریلا_زارعیدر#بادیگارد را دارد.نقشی که حذف آن از فیلم صدمه ای را به فیلم نمیزند ولی بودنش شاید کمی به درام داستان اضافه بکند.شاید میشد استفاده بهتری از این شخصیت بشود.

نکته ی بعد در مورد فیلم برداری اثر است.بی راه نیست که بگوییم در به وقت شام شاهد قاب های زیبایی هستیم که مشاهده ی آن ها لذت بخش هستند ولی گاهی اوقات دوربین در حال عکاسی است نه فیلم برداری.در گاهی اوقات تعلل دوربین و سکونش باعث بر هم خوردن تعلیق لحظه ای اثر شده و به فیلم ضربه میزند.
نکته ی بعدی میشود به مجموعه تصمیمات عجیب ابراهیم حاتمی کیا در اثر اشاره کرد.سکانسی در فیلم وجود دارد که یونس و علی در باند متروکه فرودگاه در زیر نور مهتاب باهم به رد و بدل کردن دیالوگ هایی میپردازند که نقش مهمی در رابطه ی آن ها دارد.ولی این سکانس ما جزئیاتی از میمیک صورت بازیگران در اختیار نداریم و کمی توی ذوقمان میزند.علی رغم اینکه سعی شد بازیگران با لحن درست جملات را به کار ببرند ولی باز هم یک جای کار میلنگد.
مشکل بعدی کار که میتواند در پارگراف بالایی قرار گیرد این است که حاتمی کیا تا حدی در نشان دادن گستره ی تفکری-عقیدتی داعش دچار مشکل میشود.یعنی سعی میکند که نشان زهد در داعش چه نفراتی وجود دارند از کسانی که در اسارت و هواپیما نماز اول وقت و جماعت میخوانند و آیات قرآن را حفظ هستند تا یک مرد احمق که دنبال گوسفند ها میکند و یک زن آواز خوان که قبلا بارها خودکشی کرده ولی حالا به عضویت داعش درآمده تا عملیات تروریستی انجام بدهد.گاهی این تلاش قابل تقدیر است ولی گاهی نازا تلقی میشود!
در آخرین مبحث هم میتوان به کیفیت جلوه های ویژه اشکال وارد کرد ولی همین که حاتمی کیا برای ساخت این جلوه ها روی جوانان ایرانی حساب کرده باعث خوشحالیست.جدا از اشکالات فیلم باید گفت که فیلم دارای یک موسیقی جذاب است که زاییده ی ذهن خلاق #کارن_همایونفرمیباشد و اگرچه شاید بهترین کار نباشد ولی اکثر اوقات به لذت بخش تر کردن کار کمک میکند.


البته باید گفت در این بلبشو و قحطی فیلم هایی که ارزش دیدن داشته باشند وجود و حضور ابراهیم حاتمی کیا و فرزند عزیزش به وقت شام برای سینمای ما یک نعمت است.باید با خوشحالی از آن استقبال کرد و به تماشای آن نشست و از خوش ساختی آن لذت برد ولی میشد این اثر فاخر با کمی چکش کاری بیشتر فاخر تر بشود.

  • ۳ نظر
  • ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۳۰
  • ۳۴۲ نمایش
  • یه بنده خدایی


 

امروز بار دیگر در یک متن تحلیلی پیشنهادی درباره ی نحوه ی برخورد با حملات میهمانان در این بحبوحه گرانی بازار با مال و اموال خود همراهتان خواهیم بود.

با گذشتن از روز پنجم فروردین دیگر روند دید و بازدید های نوروزی وارد فاز برگشت خواهد شد و همیشه هم گفته شده که دیگر در دور برگشت مسابقات اجازه ی اشتباهی وجود ندارد و هر مسابقه حکم یک فینال بزرگ را خواهد داشت.با ذکر دلایلی میتوان به اهمیت و حساسیت این دور برگشت مسابقات پی برد.بنده ابتداعا چند دلیل برای افزودن به این حساسیت و ایجاد آگاهی در بین شما مخاطبان عزیز خواهم پرداخت و سپس به ارائه راه حل هایی در مقابل حملات میهمانان خواهم پرداخت.

و اما دلایل:

١.مستهلک شدن و کمبود انرژی میزبانان نسبت به اوایل عید.

٢.پایان یافتن ذخایر میوه و شیرینی و آجیل مخصوصا پسته ها.

٣.گران شدن قیمت وسایل پذیرایی نسبت به سال گذشته.

٤.نخواندن دخل و خرج خانواده ها در آورده ها و داده های عیدی.

٥.عید دیدنی های تلافی جویانه و حتی ناموسی.

٦.پایان یافتن درآمد ماهانه ی شما لنگ ماندن در جور کردن مایحتاج خانه تا آخر ماه.

٧.شروع شدن مراحل حذفی و در نهایت فینال رقابت ها قبل از ١٣ فروردین.

٨.پایان یافتن بسته ی اینترنت خانه و هزینه ی بالای تمدید آن.

و دلایلی که گفتن آن ها در معرض عموم خوبیت ندارد!

اما چند راه حل قابل پخش برای مبارزه با این مشکلات:

باید بگویم که این راه حل ها در دو دسته ی تدافعی و تهاجمی هستند و به ترتیب آن ها را برایتان خواهم نوشت!

١.جواب سر بالا دادن:قدیمی ترین روش جواب کردن میهمان از گذشته های دور.گفته شده که کوروش بزرگ در به کار بردن این حرفه دستی بر آتش داشته و فنون این حرکت را به خوبی از بر بوده.در این روش به میهمان بگویید که خانه نیستید و حتی خارج از شهرید و تا بعد از تعطیلات نیز برنخواهید گشت.

٢.قطع کردن تمام وسایل برقی خانه:این مورد برای اوقاتی است که میهمانان بدون هماهنگی قبلی و سرزده آماده باشند.در این موقعیت تمام وسایل برقی خانه را قطع کرده و خود هم برای دقایقی که پشت در است ساکت باشید تا میهمانان فکر کنند خانه نیستید.البته این حرکت ٣ ریزه کاری دارد که اگر آن ها را انجام دهید به مشکلی برنخواهید خورد.

  سایلنت کردن تلفن همراهتان

  برداشتن لباس های شسته شده از پشت پنجره

  خاموش کردن مودم اینترنت

 

٣.تعویض نام وای فای:اگر میهمانان با موفقین از مراحل قبلی با پیروزی عبور کردند و در خانه ی شما درخواست رمز وای را کردند سریعا نام وای فایتان را به عناوینی چون"زودتر پاشید برید"یا"یا وای فای یا آجیل" عوض کنید و امیدوار باشید که میهمانانتان با فرهنگ و نکته گیر باشند.

٤.سیرخوراک کردن میهمان:قبل از آوردن آجیل و شیرینی سعی کنید با چای و آب،آب به شکم میهمانان ببندید تا کمی جلوی خورده شدن آجیل و شیرینی ها را بگیرید.البته ممکن است کودکان میهمان از خوردن آب و چای امتناع کنند که در این مورد آن ها را از ندادن عیدی بترسانید.حتما کار ساز خواهد شد!

٥.به حرف گرفتن میهمان:از شیوه های زیبایی است که میتوان میهمان را از خوردن آجیل و شیرینی باز داشت این است که با او وارد یک بحث و صحبت نفس گیر و ادامه دار شوید.

٦.قایم کردن پسته ها زیر ظرف آجیل:با این حرکت میتوانید از تلفات بیشتر جلوگیری کنید.

٧.استفاده از شیوه ی به در بگوییم که به دیوار بشنود:در این روش فرزندانتان بازوی اجرایی شما خواهند بود و به آنها بگویید کار هایی که میهمانان میکنند را انجام دهند و اگر کاری بود که از آن خوشتان نمی آمد به آنها تذکر بدهید.

٨.قول و قرار های الکی:باز هم در این مورد فرزندان بازوی اجرایی شما خواهند بود.از قبل با آن ها هماهنگ کنید که اگر مهمان بیش از حد کنگر خورده و لنگه انداخته با گفتن اسم رمز به قول و قرار جایی که میخواستید بروید به دفعات کافی اشاره بکند.

٩.تکنیک ضدحمله:همه ی ما دیگر به لطف حضور ژوزه مورینیو ب بزرگ در دنیای فوتبال با این حربه و چگونگی انجام آن آشنایی داریم.در این روش به میهمان بگویید که داشتیم آماده میشدیم که به دیدنتان بیاییم و بعد از این دیدار خواهیم آمد که در این حرکت میهمان مراعات عملکرد خود را در خانه ی شما میکند.

١٠.رفتارهای تلافی جویانه در مقابل کودکان میهمان و کم عیدی دادن:این روش بیشتر جنبه ی انتقامی دارد و اگر میهمانان مراحل قبل را با پیروزی پشت سر گذاشتند میتوانید در این مرحله تلافی کنید.این مرحله ٢ بخش دارد که اولی به عهده ی فرزندانتان است و بخش دوم به عهده ی خودتان.در بخش اول با فرزندانتان کودکان میهمان را در گوشه ای خفت کرده و آن ها را اذیت کرده و در بخش دوم شما به آن ها عیدی کم و کهنه بدهید.مطمئن باشید همین ٢ حرکت باعث میشود کودکان میهمان خوشی آنها را از خوشی عید دیدنیشان از دماغشان در می آورند.

در این مقاله سعی شد تا چند راه حل قابل پخش را برای مقابله با میهمانان نوروزی ارائه کرد و اگر راه حل های دیگری میخواهید لطفا به پی وی بنده مراجعه فرمایید.

پ.ن:عکس مربوط به یکی از همین درگیری ها بین میزبان و میهمان است که میزبان با سختی فراوان به پیروزی بر میهمان دست یافته!

ایام به کامتان باد


  • ۳ نظر
  • ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۲۲
  • ۳۰۲ نمایش
  • یه بنده خدایی

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای دکتر روحانی سلام علیکم.

طبق سنتی که از پارسال شروع شد تصمیم گرفتیم که امسال نیز یک نامه برایتان بنویسیم و از آنجا که شاهد آخرین نفس های سال 96 هستیم بهترین زمان برای نشر آن همین امروز است. ولی قبل از هرچیزی خدمت رئیس دولت تدبیر و امید باید بگویم که اتفاقات یک سال اخیر بقدری تلخ بوده که کمی الفاظ تدبیر و امید را از گذاره ی دولتتان گرفته است.اگر به سال 96 نگاهی بیاندازیم میبینیم که خالی از اتفاقات جنجالی نیست ولی بنده برای شروع نامه ی خود از آنجایی مینویسم که شما عزمتان را جزم کردید تا در انتخابات دوره ی 12 ریاست جمهوری پیروز شوید.یادمان نمیرود که هروز در نقطه ای از کشورمان چندین طرح عمرانی افتتاح میشد و افراد حاضر در آن جلسات وعدههای شما را با اشتیاق تمام میشنیدند.انتخابات 1396 برگذار شد و جنابعالی در یکی از بی رقیب ترین انتخابات های این تاریخ 40 ساله ی نظام با یک رای چند میلیونی پیروز شدید.ولی دیری نپایید که آن جناب روحانی فعال جای خود را با یک جناب روحانی کمی غیرفعال عوض کرد و اینجا بود که بنده تئوری ای را که به ذهنم رسید در اینجا مطرح میکنم که شما آن جناب آقای روحانی فعال نبوده و نیستید بلکه ایشان جناب آقای روحانی فعال از دنیای موازی ما بودند و فقط برای چند صباح تبلیغات و افتتاح طرح ها به دنیای ما آمده بودند و پس از پیروزی در انتخابات عنان کار را به خودتان سپردند و به دنیای خودشان رفتند.از آنجا که نقدی به جناب روحانی اول از دنیای موازی وجود ندارد نقد هایمان را به شما که وعده هایی توسط آن جناب روحانی داده شد و شما به آن ها عمل نکردید میکنیم تا شاید اوضاعمان کمی بهتر بشود.

وعده ی شماره 1:وزیر زن

یادمان نمیرود که شما این وعده را دادید و گزاف نیست اگر بگوییم بخش اعظمی از رای بانوان سرزمینمان برای این با نام حسن روحانی در صندوق ریخته شد که انتظار داشتن سهم و نقش بیشتری در تصمیمات مدیریتی کشورشان داشتند و این امید شاید تا لحظه ی ارائه ی لیست وزرای جنابعالی وجود داشت که آن امید جایش را به یاس داد.

وعده ی شماره 2:پایین آوردن سن وزرای کابینه ی دولت 12 نسبت به دولت 11

این وعده برای این داده شد تا به نوعی پویایی بیشتری در هیئت دولت دیده شود.تا آنکه دیگر شاهداین صحنه نباشیم که یکی از پشت سری های وزیر حرف هایش را به او یادآوری بکند و هم این که این عزیزان وقت آزاد خود را به دیدن خوانواده و نوه های خود صرف بکنند ولی شما در یک حرکت که بدون شک نام آن را فقط میشود یک حرکت جناب آقای روحانی وار نتنها سن کابینه را پایین نیاوردید بلکه با وجود داستن یک وزیر زیر 40 سال میانگین سنی کابینه را 2 سال افزایش دادید.

وعده ی شماره 3:رفع تحریم ها و پایان ایران هراسی

با اطمینان باید گفت که بدنه ی عظیم رای دهندگان به شما هدفشان همین برداشتن تحریم ها و پایان به ایران هراسی بوده است.ولی اگر حافظه ام یاری بکند شما در شب توافق لوزان گفتید: که تمام تحریم ها ی هسته ای،مالی و بانکی،موشکی و... برداشته خواهد شد ولی بعد از دوسال درست در آخرین سخنانتان در آخرین مناظره و در مقابل میلیون ها ببیننده فرمودید که: تحریم های هسته ای را برداشتم و اگر به من رای بدهید تحریم های دیگر را هم برخواهم داشت.حالا نمیدانم که چرا مردم متوجه این صحبت شما نشدند شاید خیریتی در آن بوده و شاید هم دستی پشت آن.ظاهرا این نکته تنها آنتی سنتزی است که میشود وجود یک دکتر روحانی از جهان موازی را تکذیب کرد ولی با این حال جناب آقای روحانی شما حتی موفق به برداشتن کامل تحریم های های هسته ای نیز نشده اید.اینکه نمیتوانیم دلارهای کسب شده حاصل از فروش محصولاتمان را به دلیل مسدود بودن سیستم بانکی دریافت کنیم و مجبوریم با پول آن ها 150 تن مربا از انگلیس یا 160 تن کود انسانی و سنگ پا وارد کنیم نامش رفع تحریم ها نیست که حتی با اغماض میشود دور زدن تحریم ها نامیدش! در مورد ایران هراسی هم که هم اگر منظورتان صعود یکی دو پله ای در فهرست اعتبار پاسپورت ها است بهتر است حرفی نزنیم.ولی شاید آن جناب روحانی در جهان موازی توانسته که هم تحریم ها را برای کشورش رفع بکند و هم ایران هراسی را از بین ببرد و ما در آن جهان موازی در یک ایران پر نعمت و پر آسایش زندگی میکنیم.اگر اینطور باشد که باید یک ماشین طی الارض بسازیم که بتوانیم بین 2 جهان رفت و آمد بکنیم.اینکه گفتم به ایران موازی برویم به دو دلیل است:اولی اینکه هزینه های ساخت این تئوری کمتر از عوارض خروج میشود و دومی هم اینکه ما که وطن فروش نیستیم حالا که داریم مهاجرت میکنیم چرا به ایران در جهان موازی مهاجرت نکنیم.

وعده ی شماره 4:رونق در اقتصاد

دیری نپایید که من به علاقه ی عجیب شما به افعال معکوس پی بردم.و این افعال معکوس نتنها در کلام که در عملکردتان نیز وجود داشت که خود این حرکت یک طنز قشنگ در درونش نهفته است که بشدت در دنیای تئوریکال با آن موافقم ولی در نیای واقعی کمی با آن مشکل دارم.مشکلم آنجاست که پدری که امروز به خاطر تعدیل نیروی کارخانه ای بیکار شده و شب برای اینکه فعلا خانواده چیزی نفهمند علت اینکه مایحتاج شبانه را تهییه نکرده فراموشکاری میگوید.یا موسسات مالی ای که پول مردم هر روز در در آن ها بیشتر و بیشتر میسوزد(هرچند این مورد آخر یه موضوع بسیار پیچیده است و فقط دولت جناب عالی در آن دخیل نیست).یا اینکه ملت سرافراز ایران،ملتی که همه چیزشان را برای دفاع از این نظام داده اند در یک نمایش تحقیرآمیز حاضر شوند و جلوی صرافی ها صف بکشند.

خلاصه که اتفاقات تلخی همچون معدن یورت،زلزله ی کرمانشاه،کشتی سانچی،هواپیمای آسمان،برخورد های کژدار و مریض شما با منتقدان و همچنین قهرمانی پرسپولیس در لیگ برتر در سال 96 اتفاق افتادند.بله منکر این نیستیم که اتفاقات خوش نیافتادند ولی قبول کنید تلخی های 96 بیشتر از خوشی های آن بود.و اگر بخواهیم در مورد هرکدامشان بگویم شاید ساعت ها بشود نوشت هرچند برخی را قبلا نوشتیم و برخی خیر و حتی فکر کرد آیا ما آمادگی برخورد با بحران ها را داریم یا خیر؟!

در آخر باید بگویم که این نامه نه از سر نیش و کنایه است که فقط از سر یک دلسوزی 2 طرفه همانند پارسال نوشته شد.از طرفی برای خود ما جوانان که خواستار توجه بیشتری از سمت مسئولین هستیم و از طرفی هم برای شما که شاید با فعال تر شدن و عملی کردن وعده هایتان در راستای تحقق اهداف انقلاب اسلامی وقتی در سال 1400 به گذشته ی 8 ساله ی دولتتان یک لبخند واقعی را داشته باشید و یک جایگاه خوب در تاریخ جمهوری اسلامی ایران و نه فقط رضایت مردم ایران که یکی از جهات مهم رضایت خداوند عزوجل یاری و کمک به مستضعفان و خدمت به خلق است.

در حال حاضر که فکر میکنم شما حتی کلیپ تبریک عید نوروزی خود را هم ضبط کرده باشید ولی اگر در آینده ی نزدیک آماده ی کار بودید بسم ا... اگر که نه زنگ بزنید آن یکی جناب آقای روحانی از دنیای موازیمان بیاید و همه ی ما را نجات دهد.

 

پ.ن:آقا به یکی از دوستام سپردم هروز زنگ بزنه بهم اگه یه روز زنگ زد و جواب ندادم بدونید اومدن بردنم یه جای نا معلوم :))

پ.ن بعدی:هرکی حتی یه جمله از این متن رو قبول داره منتشرش کنه یا به دیگران بگه یا اصلا خودتون هم یه نامه به رئیس جمهور بنویسید.


 


  • ۵ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۵۶
  • ۳۰۳ نمایش
  • یه بنده خدایی