!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیندرلا» ثبت شده است

بعد از دیدار اول سیندرلا و شاهزاده که منجر به آن وقایع شد و سیندرلا دیگر نتوانست بعد از ساعت دوازده نزد شاهزاده بماند (که البته بهتر که نشد چون در خارج هم وقتی یک دختر و پسر در محیطی باشند نفر سوم دِویل است) رابطه سیندرلا با یکی از خواهران نا تنی اش کمی بهتر شده بود.جنیفر با اینکه جلوی اسکارلت و امبر و مادرش کتی نمیتوانست با سیندرلا خوش رفتاری کند ولی در خلوت دونفره خودش و او کم کم داشت به آجی جونیِ سیندرلا تبدیل میشد.
هرطور باشد بالاخره سیندرلا متولد ماه مِی است و جنیفر متولد ماه مارچ و از گذشته ها نقل بوده که آجی های مِی و مارچی بهترین آجی های دنیا هستند.
همین مسئله باعث شد تا سیندرلا جنیفر را محرمِ خود بداند و رازش را با جنیفر درمورد کمک آن جادوگر درمیان گذاشت و گفت میخواهد باز هم به سراغ او برود تا به کمک او شاهزاده را ببیند ولی نمیدانست که جنیفر در ذهنِ خود نقشه هایی دارد.
در واقع سیندرلا نزدیک شدن جنیفر به خود را اشنباه برداشت کرده بود.جنیفر از قبل درمورد جادوگر میدانست و با نقشه به سیندرلا نزدیک شده بود.او میخواست به کمک جادوگر از هر راهی که شده خود را به شاهزاده نزدیک کند و جای سیندرلا را بگیرد.برای همین یک روز که سیندرلا را فرستاد برای تحویل گرفتن لباس ها از خشک شویی محل خودش به استنکشن کفتانی رفت و لباس قشنگ هایش را پوشید تا به دیدن جادوگر برود.
در همین حین سیندرلا که کارش از حد معمول زودتر تمام شده بود از دور متوجه جنیفر و مسیر حرکتش به سمت جنگل شد و پس از آنکه کنجکاو شد مشغول دنبال کردن جنیفر شد و وقتی دید جنیفر به سمت کلبه جادوگر میرود تازه فهمید که داستان از چه قرار است.بیرون کلبه منتظر شد تا وقتی جنیفر بیرون آمد به سراغش برود.دیری نگذشت که جنیفر از کلبه جادوگر بیرون آمد.
سیندرلا با عصبانیت به سمت او حرکت کرد،جنیفر مغموم و کاغذی در دست با سری پایین حرکت میکرد و وقتی سیندرلا را دید نگاهی به چهره عصبانی او کرده و کاغذ را به او داد،سپس راه خود را کشید و رفت.
سیندرلا نگاهی به کاغذ انداخت و بعد از خواندن آن دیگر آرزو های خود را برباد رفته میدانست و زد زیر گریه.
محتویات نامه به این شرح بود:
مشتری عزیز بعد از سال ها کار خالصانه و طاقت فرسا وقت آن بود که تصمیم مهمی درباره باقی عمر خود بگیرم.تصمیمی سخت ولی از سر جبر زمانه.بعد از آنکه دیدم در این مملکت اوضاع هر روز بدتر میشود و زندگی سختر تصمیم گرفتم تمام وسایلم را بفروشم...به ارز مرجع تبدیل کنم و از خانه و کاشانه خود به فرنگ مراجعه کنم...موفق باشید!
پ.ن:یکی از عکس های آزمون تات

  • ۴ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۰
  • ۳۶۸ نمایش
  • یه بنده خدایی