!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



مصطفی سعید رعنا دوست رعنا و پدر مهشید(1)

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۸ ب.ظ
به نام خدا

پرده ی اول
مصطفی امروز بهش میگم.
مصطفی:چی رو بهش میگم؟اصلا به کی میخوای بگی؟!
سعید:معلومه دیگه به همونی که میدونی.
مصطفی:احمق نشو.خودت میدونی که اون قضیه دیگه تموم شده.همین دیروز نبود که بهم میگفتی مصطفی بزن تو گوشم اگه یه بار دیگه با دختر جماعت حرف بزنم.
سعید:دیروز بود کلمه به کلمش رو یادمه ولی...
مصطفی:ولی نداره بیا بریم بیخیالش شو.

پرده ی دوم
ساعت 2:30 دقیقه ی بامداد
تلفن مصطفی زنگ میخوره.مصطفی چشم هاش رو میماله و به صفحه ی تلفن نگاه میکنه.
تعجب میکنه چون سعید هستش.جواب میده.
الو.بله؟!
سعید:سلام احوال داش مصطفی چطوره؟!
مصطفی:باور نمیکنی اگه بگم.
سعید:چطور؟!نه بگو داداش.من اینجام که باور کنم.
مصطفی:هیچی،تا چن ساعت پیش داشتم گوسفند میشمردم که خوابم برد و حالا تو ی گوسفند زنگ زدی و بیدارم کردی.
سعید:خواب بودی؟!
مصطفی:به نظرت ساعت 2:30 نصفه شب نباید خواب بود؟!
سعید:منطقیه.ببین یه زحمتی برات داشتم...
مصطفی با کلافگی:ببند اون دهنتو گوسفند خدافظ تا فردا صبح.
و تلفن رو قطع میکنه و عین یه خرس قطبی میخوابه.

 پرده ی سوم
ساعت 4:30 بامداد
تلفن مصطفی زنگ میخوره.دوباره چشم هاش رو میماله و با تعجب به تلفنش نگاه میکنه.
یه شماره ی ناشناس و این وقت شب؟!
تلفن رو جواب میده.
مصطفی:بله؟!
طرف جواب میده ولی با یه صدای دست کاری شده از اون جنس صداهایی که علی عبدالماکی اول آهنگاش میزاشت(نمیدونم هنوز میزاره یا نه)
این کار باعث تعجب بیشتر میپرسه:ببخشید شما؟!
شخص مذبور:من دوست رعنا هستم.اومدم بهت بگم میکشمت لعنتی تو گند زدی به تمام احساسات رعنا.
مصطفی:من؟!خانم کجا رو گرفتی؟اصلا میدونی من کی هستم؟
دوست رعنا:مشخصه تو سعید هستی همونی که رعنا رو به بازی گرفت.
مصطفی:اشتباه گرفتی خانم من سعید نیستم.
دوست رعنا که دید گندش دراومده صداش رو درست کرد و گفت:جدا؟! من فک میکروم تو سعیدی.
مصطفی:من دوستشم.مصطفی.
دوست رعنا با شنیدن این جمله قند تو دلش آب شد آخه کیه که ندونه یه دانشگاه دختر دنبال این پسر هستن.
با خوشحالی گفت:عه چه خوب ببخش تورو خدا.میخوام از دلت دربیارم.
مصطفی:نه خانوم من ناراحت نشدم به هر حال انسان خطا میکنه.
دوست رعنا:عه یه سر بیا کافی شاپ پایین دانشگاه حساب من یکم هم حرف بزنیم(گوشه ی لبش رو گاز میگره و منتظر جواب مثبت هست)
مصطفی:ببینید خانوم...لازم نیست این کارا.
دوست رعنا:بیا نترس(میخنده)
مصطفی:ببین یه مسئله این وسط وجود داره.
دوست رعنا:چه مسئله ای؟!
مصطفی:این که من نامزد دارم.شب شما بخیر.
تلفن را قطع میکنه.

پرده ی چهارم
صبح شد بالاخره این شب کوفتی برای مصطفی.
شب رو که درست نخوابیده اون از بیخوابی اول شبش و بعدش زنگ سعید و بعدترش زنگ دوست رعنا و نهایتا بیدار باش پدرش که عادت داره راس ساعت 7:30 بیدار باش بده.
رادیو روشنه قوری روی سماور و مادر داره صبحونه رو آماده میکنه. 
پدر داره ظرف تخمه ی کاسکو رو عوض میکنه و با کاسکو بازی میکنه.
پدر:شامپولی شامپول جقلی بقول شادیس بادیس
پدرسوخته چقد تخمه خوردی(میخنده)
مادر مصطفی:آقا چن بار بگم اینجوری با این کاسکو حرف نزن یاد میگیره و ابرومونو میبره.
دیروز آقا ی مصباحی اومده در خونه کاسکو برداشته بهش میگه چطوری کچل
آبرمونو جلو در و همسایه برده.
پدر مصطفی:جدا به مصباحی گفته کچل؟
یه ریز خنده میره
مصطفی خمیازه میکشه
پدر مصطفی ادامه میده:چقد باحاله این پدر سوخته بیا این تخمه های اضافی واس شیرین کاریه دیروزت.
مادر مصطفی:من میگم ابرومونو برده تو بهش تخمه میدی؟
پدر مصطفی:کاری نکرده واقعیت رو گفته.
کشیدن دومین خمیازه از طرف مصطفی همانا و پس گردنی خوردنش از پدر همانا.
پدر ادامه داد:اگه شب تا صب جای اینکه با اون مهشید اس ام اس بازی نکنی و بگیری بخوابی الان اینجوری نمیشدی.
مصطفی:من؟!بابا اون بنده خدا اصن دیشب به من پیام نداد.
دومین پس گردنی
پدر مصطفی:این واسه این که دروغ نگی به بزرگ ترت.
مصطفی با ناراحتی:مامان
مادر مصطفی:مامان و مرگ راس میگه دیگه اخر ماه مشخص میشه تو قبضت چقد ور الکی زدی باهاش.
مصطفی:مامان مهشید نامزدمه باید با هم حرف بزنیم خوب.
پس گردنی سوم.
مصطفی:بابا اینقد زدی پس گردنم از پشت صاف شدم.
پدر مصطفی:بیا برو اماده شو از کلاست جا نمونی بلبل زبونی میکنی واسه من.

*قسمت دوم این متن رو هم بزودی میزارم اگر خدا بخواد

  • ۹۶/۰۳/۰۵
  • ۴۵۲ نمایش
  • یه بنده خدایی

نظرات (۶)

از بی برنامگی ببین نشستم کجاهارو میخونم 😝😝😕
گفتم از بی برنامگی 
نه از بیکاری !
یعنی کاری واسه انجام دارم ولی.......حسش نیس😫
پاسخ:
ای باباکه
بلن شو برو بحران های جهانی رو حل کن
راستی رعنای قصه کجاست
آن عشق جگر سوز کجاست
دل ودین دادی بر دیدن یار 
آن یار شیرین سخن این بار کجاست 
پاسخ:
اشکال وزنی-ساختاری داره :/
بحران های جهانی😒😒حسم‌میگه دارم مورد تمسخر واقع میشم 😕

کاش آدما راحت همدیگه روقضاوت نمیکردن 😟😢
پاسخ:
🙃🙃
آره بابا خودم میدونم‌😝😝
فقط خوب شعر میخونم ولی تو شعر گفتن افتضاحم 😝😝😝

حالا نمیشد بدون معلم بازی درآوردن جواب بدی فقط 😒
پاسخ:
یعنی اشکالت رو نگم؟!
نمیدونم...دوست داری بگو 😌

فقط یه چیزی 
متاسفانه به قدری من تو ارتباطات محدودم که چیزایی که شاید بچه های ۷-۸ساله ازش سر درمیارن من سر درنمیارم 🙁😔
به طور مثال:همین شکلک 🙃🙃یعنی چی ؟ آقا معلم !
پاسخ:
نمیدونم والا
وقت واکنش های نمیدونم والا ارسال میکنمش
که اینطور !!!
فکر میکردم فقط خودمم که از خیلی چیزا سر درنمیارم ونمیدونم 🤔😕
پاسخ:
هوم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی