!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

...پیرمردی که ساکن اینجا بود،بار سفر بست ولی خب بعد یه مدت برگشت

!بیگانه ای در خط زمانی متفاوت

دائما یکسان نباشد حال ما!
امیدوارم که اینجا و خاطراتش رو از یاد نبرید:)



۷۱ مطلب با موضوع «داستانک طوری» ثبت شده است

کمی از آلن :(

۰۳
ارديبهشت

به قول آلن چی میشد اگه می فهمیدیم که ما فقط توی خیالات یه نفر دیگه ایم؟

  • ۲۲ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۱۱
  • ۲۶۹ نمایش
  • یه بنده خدایی

گاهی اوقات هست که تو خیلی شدید روی یک موقعیت و یک امکان در خلوت خودت و دوستان پافشاری میکنی که داشته باشیش ولی امکان دسترسی به اون برات فراهم نیست و همیشه حسرتش رو میخوری. بعدِ یه مدت یهو توی جایی که اصلا انتظارش رو نداشتی اون موقعیت برات مهیا میشه ولی تو دل و جرات بدست آوردنش رو نداری و به راحتی از دستش میدی و به کلی از خیر اون موقعیت میگذری!

زندگی پره از این داستان های تضاد خواستن و رها کردن :)

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۴۱
  • ۲۹۴ نمایش
  • یه بنده خدایی

+ جونِ تو فک میکردم ایندفعه دیگه واقعا عاشق شدم :(

- این داستان دقیقا مال کِی هست؟!

+ دیروز سرِ درسِ عمومی قبل ناهار تو دانشگاه ولی بعد ناهار دیگه اون مرد قبل ناهار نبودم ! 

- طبیعیه !

+ ولی آخه تکذیب کرده بودن مسئولین آشپزخونه که :(

- بیخیال ! بالاخره یه روز اوضاع آشپزخونه های دانشگاه هم درست میشه!

  • ۲ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۰۷:۰۲
  • ۳۲۴ نمایش
  • یه بنده خدایی

+ چن وقتیه سعی میکنم عاشق شم ولی تا الان این اتفاق برام نیوفتاده :(

- اینجوری که آدم عاشق نمیشه :|

+ پس چجوری یسری عاشق میشن؟! اصن عشق یعنی چی؟! یه تعریف از عشق بگو ببینم!

- عشق یعنی اینکه یه نفر برات مهم بشه! یعنی وقتی باهاشی اون تیکه آخر کبابی رو که گذاشتی با لذت بخوری بدی به اون :)

+ آهان پس فعلا کاری نمیشه کرد :|

  • ۲۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۴۰
  • ۳۴۵ نمایش
  • یه بنده خدایی
خب حالا من اینجام! درست وسط دادگاه برپا شده برای اجرای مثلا عدالت در نظر صاحبان دادگاه! اونها متوجه نیستن که من میتونم با شما حرف بزنم پس به نوعی دارم پرده چهارم رو برای شما میشکنم تا براتون توضییح بدم که چرا اینجام.خب برای اینکار باید در زمان سفر کنیم و به گذشته بریم ولی زیاد دور نه بلکه سه سال و چهار ماه و بیست و هشت روز و شش ساعت و پنجاه و چهار ثانیه قبل.

۱۴۳۶/۳/۲۴
بعد از کش و قوس های فراوان حین زمان انتخابات و فعالیت های انتخاباتی روزی بود که نتیجه ی انتخابات مشخص میشد.متاسفانه اعضای ستاد بنده امیدخود را خیلی زود از دست دادند و ما را بازنده انتخابات میدیدند ولی بنده با کمک های مشاور ارشد خود که در این راه رشادت ها نشان داد توانستیم با ناظران شعب رای رایزنی هایی داشته باشیم و نتیجه ی آن این شد که بنده با کسب ۴۳ میلیون رای از کل ۵۳ میلیون آرا محفوظه به مقام ریاست جمهوری رسیدم.ابتدا با بغل کردن مشاور خود از وی تشکر کردم و به او گفتم"جبران میکنم" بعد از آن متوجه شدم که افراد حاضر در ستاد به غیر از کسانی که با آنها نسبت فامیلی داشتم جاسوس بوده اند و تلاش داشتند ژن ناامیدی را در ستاد بیافرینند ولی به سرعت شناسایی شده و تحویل نهادهای امنیتی شدند.

۱۴۳۶/۴/۷
متاسفانه همان هفته های اولیه برخی از کاندیدا های محترم با ارائه دلایل مضحکی سعی در پشت کردن به رای مردم داشتند و میگفتند در انتخابات تغلب شده است و باید دوباره انتخابات صورت بگیرد و خواستار اجتماع طرفداران خود شدند.ابتدا خواستم با آنها کنار بیایم ولی نتوانستم توهین به بدنه ی ۴۳ میلیونی خود را تحمل بکنم.پس اقدام به فرستادن افرادی کردم که بتوانند در بدنه اجتماعات آن ها رخنه کنند و جو را بهم بزنند.البته این اقدام خیلی زود جمع شد چون پس از جلساتی که با نهاد های امنیتی برگذار شد آن ها کدهایی را یافتند که مشخص کرد این افراد جاسوس هایی بودند که به بدنه نظام رخنه کرده اند و در پی خراب کاری بوده اند.

۱۴۳۶/۵/۱۵
صبح زود راس ساعت ۱۱ به کاخ تازه تاسیس ریاست جمهوری که بعد از انتخابات و فقط در ۲ ماه با بودجه ذخایر ارزی ساختیم رسیدم.طبق معمول به سفارش یکی از دوستان صبحانه را مفصل خوردم تا توان لازم برای انجام کارهای سخت را داشته باشم.ساعت ۱به دفتر کار رسیدم و بعد از کمی استراحت و خواب قیلوله ساعت ۲ بیدار شدم و دستور دادم که ناهار را بیاورند به اندازه ۲ نفر.بعد از صرف ناهار و استراحت بعد از آن هنگام صرف قهوه ی خوش بوی فرانسوی عصرگاهی نگاهی به مطبوعات روز انداختم.ناگهان نگاهم به تیتر یکی از روزنامه ها افتاد که نوشته بود"منابع موثق از کاخ ریاست جمهوری خبر میدهند رئیس جمهور توان لازن برای برطرف کردن مشکلات کشور را ندارد و روزانه حتی ۲۰ دقیقه کار مفید هم ندارد.ابتدا کمی ناراحت شدم ولی آزادی بیان حق مطبوعات است و لابد اشتباهی این خبر به آن ها رسیده.رفتم سراغ تیتر بعدی،تیتر نگران کننده ای بود"کاغذ نایاب میشود" بعد از کمی تاسف نگاهی به ساعت انداختم و و دیدم که ساعت از هفت عصر سه دقیقه ای گذشته. کم کم آماده شدم به خانه برم برای صرف شام و گذراندن تنها چند ساعتی کنار خانواده ولی قبل از رفتن دستور دادم برای کمک به صنعت چاپ و نشر بخشی از مطبوعات را تعطیل و کاغذ مصرفی آن ها به کارهای بهتر و مهمتری اختصاص یابد البته جاسوسان کاخ ریاست جمهوری نیز شناسایی و تحویل مقامات امنیتی شدند.


۱۴۳۶/۸/۱۵
خبر آوردند که کمبود انرژی در سطح کشور مردم را کمی عصبی کرده.از نظر ما علت این کمبود غیر طبیعی بود نه اینکه کم کاری از وزارت نیرو باتوجه به اینکه شخص وزیر نیرو انسان درستکاری بوده و همیشه حاج آقا ... ایشان را به ما سفارش میکردند باشد.بعد از چند هفته جلسات فشرده مشخص شد انرژی تولید شده بیشتر توسط بخش صنعتی مصرف میشود.فورا جلسه ای با وزیر صنعت گذاشتم و علت را جویا شدم.وی لیستی از اسامی نفراتی به من داد و گفت این ها صاحبان کارخانجات بزرگ کشور است بازده کار و تولید خود را بالا برده و از انجا که با کمبود انرژی مواجهیم این مشکلات بوجود آمده است.بعد از مشورت از بالا به پایین با نهاد های امنیتی مشخص شد آنها جاسوس هستند و فورا دستگیر شدند.کمبود انرژی با تعطیلی آن کارخانجات جبران شد.

۱۴۳۶/۱۱/۲
در کاخ ریاست جمهوری کم کم آماده ی خانه تکانی برای سال نو میشویم.ولی کمی کارها بهم ریخته است و کارکنان به خوبی کار نمیکنند.وقتی علت را جویا شدمفهمیدم که کارمندان در خانه هایشان هم دست تنها و بدون کمک خانوم هایشان دارند خانه تکانی میکنند.فورا جلسه ای با وزیر فرهنگ تشکیل دادم تا به این تهاجم غربی پاسخی بدهیم و کانون خانواده ها را  دوباره گرم بکنیم.خروجی جلسه این شد که فورا دستور دهم ادارات و دانشگاه ها از حضور بانوان پاک شود تا آن ها به سر خانه و زندگی خود برگردنند تا فتنه های دشمنان باری دیگر شکست بخورد.

۱۴۳۷/۱/۱۸
با شروع سال جدید و کمبود برخی کالاها در بازار به سبب تعطیلی بخشی از صنعت کشور بازار به التهابی شدید دچار شد و قیمت برخی کالاها به صورت حبابی بالا رفت.چاره کار واردکردن اجناس مورد نیاز بود ولی من ترجیح دادم تا با استفاده از واسطه هایی کار را خارج از مسیر قانونی که موجب میشد خبرش در جهان بپیچد و این باعث میشد آبرو ی ما جریحه دار شود این کار را انجام بدهم.فرد مورد انتخاب من پسر یکی از سفیران  کشور که از قضا خیلی اتفاقی برادرزاده ی خودم بود،بود.با ورود اجناس به بازار باز رابطه عرضه و تقاضا به حالت اصولی اجرا میشد و قیمت ها به طرز چشمگیری کاهش می یافتند.از قضا آن فرد پول را دریافت کرد ولی متاسفانه معاملاتی انجام نداد و تمام پول هارا اختلاس کرد و با این کار یک ضرر هنگفت به بدنه اقتصاد کشور وارد کرد.بعدها آن شخص پولی را به یکی از حساب های پولی بنده در سوییس حواله کرد تا به نوعی حداقل دین خود را به من عطا کند ولی من...

۱۴۳۷/۴/۶
بعد از اینکه افرادی معلوم الحال نمیدانم از کدام سوراخ متوجه شدند که پسر سفیر خارجه یک مقداری از پول هارا به حسابمن حواله کرده قصد اجرای طرح استیضاح بنده را کردند.آن ها ادعا داشتند که چیزی حدود ۹۳ 
درصد از پول ها در حساب من هستند درحالی که خیلی کمتر از این ها در حساب من وجود داشت،فقط و فقط چیزی حدود ۹۱ درصد پول ها.برای آن دو درصد آن ها را به خدا واگذار میکنم.استیضاح داشت با قدرت جلو میرفت و حال اعضای کاخ ریاست جمهوری که اکثرا از فامیل بودند گرفته بود.بعد از چند جلسه طولانی با مشاوران تصمیم گرفتیم از حقوق نادیده ی مردم کشور دفاع کنیم.برای مقابله با تروریسم منطقه ای تصمیم گرفتیم به آفریقای مرکزی اعلان جنگ بکنیم تا مردم از همیشه متحدتر باشند.وقتی کشور در شرتایط جنگ قرار گرفت طرح استیضاح متوقف شد.

۱۴۳۸/۸/۹
جنگ با آفریقای مرکزی از آنچه فکر میکردیم وسیع تر بود.در آن بهبوهه جنگ که کشور نیازمند اتحاد بود برخی از نفرات مدام این جنگ را صوری و برای پرت کردن حواس میدانستند.شاید از حقوق خود به عنوان رئیس جمهور بگذرم ولی از حق رزمندگان ما که جانشان را در دست گرفته و فدای این کشور کرده اند نمیگذرم و فورا آن ها دستگیرشدند و چهره جاسوسان مرتبط با خارج از کشور برای مردم مشخص شد.

 ۱۴۳۹/۱/۱۳
سال نو را با پایان دادن به جنگ با آفریقای مرکزی شروع کردیم و این اتفاق را به فال نیک گرفتیمولی خساراتی که به زیرساخت های کشور وارد شده بود باعث شد بخشهای صنعت و اقتصاد ما ناتوان شوند و در نتیجه دچاریک رکود اقتصادی بشویم.با رئیس بانک مرکزی صحبت کردم و قرار شد تا نرخ سود سپرده های بانکی را کاهش دهد تا مردم خود بازسازی صنعت و اقتصاد را در دست بگیرند.

 ۱۴۳۹/۲/۱۴
نرخ سود بانکی توسط بانک مرکزی بشدت کاهش یافت و درنتیجه مردم پول های خود را از بانک ها بیرون کشیدند ولی نبود زیرساخت ها و شرایط باعث شد مردم سرمایه خود را در هر بخشی بخوابانند غیر از صنعت و اقتصاد.این حرکت باعث شد جامعه از حالت رکود به یک تورم سهمگین دچار شود.در نتیجه ارزش پول ملی به واسطه خالی شدن ذخایر ارزی و طلایی کشور بشدت کاهش یافت.البته ما اعتقاد داشتیم که خداوند در حل این مسائل کمکمان میکرد.

۱۴۳۹/۳/۱۶
این بار به واسطه تورم بالا کالاهای اساسی ناپدید شوند و یا تسط برخی افراد خیانتکار احتکار شوند.قیمت کالاها به طور ساعتی افزایش می یافت البته ما هم نگران اوضاع بودیم و مرتبا در سفرهای خارجی و در بالن های تفریحی البته به قصد صحبت با رئیس جمهور های جهان ولی با تمِ شلوارک گفتگو میکردم و از آن ها مشورت میگرفتم.

۱۴۳۹/۸/۱۸
شرایطی که این سه سال بر کشور حاکم بودکه البته مطمئن بودیم کار دست های خارجی در کار بودباعث شد تا مردم دست به شورش علیه دولت بزنند.هرچند ما عقیده داشتیم این ها ملت فهیم نیستند و یک مشت ملت فهیم نما بودندولی در کمال تعجب و با خیانت نیرو های نظامی به ما آن ها پیروز شدند و ما را به پای این محکمه کشانده اند.

خب فکر کنم حالا دیگه وقتشه که به زمان حال یعنی در دادگاه برگردیم.متاسفانه آنها در یک دادگاه ناعادلانه من را به عناوینی مانند تغلب در انتخابات،آشوب و فتنه،ایجاد خفقان در مطبوعات،حذف بانوان از عرصه های عمومی،اختلاس،ایجاد جنگ صوری،ایجاد خفقان و زندانیان سیاسی،رکود و تورم اقتصادی و خیانت به منافع کشور و... محکوم به اعدام کرده اند. البته در نوع اعدام دست من رو باز گذاشتند که من با توجه با تاریخ انقلاب فرانسه اعدام با "گیوتین" رو انتخاب کردم.
خب قراره تا لحظاتی دیگه حکم من انجام بشه و من دوست دارم که با شما به صحبت ادامه بدم تا زمانی که دیگه نتونم.باید بگم که برای تک تک کارهایی که انجام دادم...

  • ۴ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۴
  • ۳۵۹ نمایش
  • یه بنده خدایی

رنج دوران

۱۸
اسفند

وقتی بنده به این بخش از موسیقی زیبای جناب آقای استاد محمد نوری نگاه میکنم

--------------------------------------------------------

ما بـــــــــــــــــــــــــرای 

آنــــــــــکه ایـــــــــــــــــــــــــران

گـــــــــــــــــــــــــــــــــوهری تابــــــــــــــــــــــان شـــــــــــــــــــــــود

رنــــــــــــــج دوران بـــــــــــــــــــــــــرده ایم ، رنــــــــــــــــــج دوران بــــــــــــــــــــــرده ایم!

لا لا لا لا لا لا  لای ، لا لا لا لا لا لا لای

لا لا لا لا لا لا  لای ، لا لا لا لا لا لا لای

-------------------------------------------------------

اینجوری ترجمه میکنمش:

ما برای

آنکه خانه امان دوباره 

مثل یک دسته گل شود

کلی فرش ها و ظرف ها شسته ایم و کلی در و دیوارها را گرد گیری کرده ایم

آخ آخ آخ از کت و کول افتادیم

آخ آخ آخ از کت و کول افتادیم

و اینجاست که مادر(خانم)خانه با یک سینی چای به استقبال فرزند بی ذوق و هنری که کار نکردنش بهتر از کار کردنش است می آید!

----------------------------------------------------

روح جناب آقای نوری شاد و قرین رحمت ان شا الله





  • ۵ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۵۳
  • ۲۷۱ نمایش
  • یه بنده خدایی

به نام حق

آورده اند که در عهد بوق کیوان میرزایی بود چون الدنگان روز و شب و شب و روز به تیر چراغ برق که هنوز کاربرد های امروز(امثال نوازش داورها و غیره)را نداشت تکیه میدادندی و مدام میگفتندی:"جووووون"
روزی پدرش او را در حال الدنگی بدیدندی و بدو گفتندی:ای خاک بر سر چرا تغییری در زندگی ات نمی دهی؟
خیر سرت 2 سال دیگر میروی درون 30 سال دیگر چه میخواهی؟
مدرکت را که خریدم،اجباری ات را همینطور،هر خواستی داشتی اجابت کردندی،آیا حق نداشتندی که تو را در لباس آدمیت بدیدندی؟
کیوان:ای پدر برو پیری پیدا کردندی تا برویم و آدم شدندی.
بعد ما وقع پدر قریب به 2 سال از این بلاد به آن بلاد بگشتندی و پیری سالم و نخراشیده پیدا کردندی.

پس آن دو پس از تعیین وقت قبلی از منشی پیر پیش آن حضرت برفتندی و پدر شروع کردندی:ای پیر این فرزند مرا نصیحتی بنما که آدم شود و آنگاه ما از خجالت شیخ در می آییم.
پیر دستی بر گریبان و در ریش های خود کردندی و بگفت:ای پسر برو و کنار پدرت کاری بنما تا هم پیشه ی پدر را برگیری و هم پولی به جیب زنی.
پدر با لحن اعتراض آمیزی:ای پیر استثناعا فقط این یک مورد را فراموش کنید که دخل و خرج بازار خراب است و کفاف حضور شخص دیگری را در حجره نمیدهد.
پیر:خوب پس برو زنی بستان تا در کنارش آرامش یابی و زندگی ات سامان یابد.
پدر:آخر نمیشود که به پسر تا کار و درآمد نداشته باشد دختر نمی دهند.
پیر:پس ای پدر برو نزد کسبه ی محل و کاری برای وی جور کردندی که این کارت باعث خشنودی خداوند میشود.
پدر:حرفش را نزن پیر که حاضر نیستم آبروی چندین و چند ساله ام به خاطر یک الدنگ بر باد برود.
خلاصه هرچه پیر راهکار ارائه میداد پدر با یک بهانه نمیگذاشتندی که کار به نتیجه برسد.
دست آخر پسرک از نزاع بین پیر و پدر خسته شدندی و به بقالی محل رفتندی و یک کیلو تخمه خریدندی و دوباره به تیر چراغ برق تکیه دادندی و گفتندی:جووووووون
سال ها گذاشت کیوان کنار همان تیر برق زنی ستاند و بچه دار شدندی و بچه هایش تمام تیر برق های محل را مال خود کردندی.
کتابی هم در مورد زندگی اش با عنوان "زندگی کنار یک الدنگ" نوشتدی که دست بر قضا معروف شدندی و پولدار.
پیر هم از آن کتاب برای مباحث الدنگ شناسی در کلاس هایش استفاده کردندی.
پدر هم سه نسخه از کتاب رو مزین به امضای کیوان میرزا به مزایده گذاشتندی و پول هنگفتی به جیب زدندی.
پس از مرگ کیوان میرزا هم به پاس زحماتی که او در طول عمر خود کشیدندی به او لقب پدر علم الدنگ شناسی دادندی

  • ۵ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۳۷
  • ۲۹۰ نمایش
  • یه بنده خدایی

به نام خدا

یکی از نیاز های اساسی انسان ها نیاز به دیده شدن و کسب موفقیت است که امروزه در مباحث روانشناختی اعتبار 

بالایی پیدا کرده است. این فرایند از گذشته ها وجود داشته و انسان های گذشته هم نیازمند دیده شدن و کسب محبوبیت بودند ولی با توجه به سادگی گذشته نسبت به حال راه حل ها نیز سادتر بوده اند. 

گاه این نیاز از طریق رهبری کشور و ارتشی برای حمله به یک کشور دیگر یا حکمرانی های عجیب بر سرزمین ها برطرف میشد یا گاهی هم با اظهار نظر های مختلف. به هرحال شاید بتوان گفت این افراد بر تاریخ بشر تاثیر داشته و سیر آن را مشخص کرده اند البته نمیخواهم بگویم که در مقابل نظریه ای که میگوید تاریخ فرای کنش های انسان هاست ایستاده ام. 

خیلی ریز از کنار این قضیه میگذرم و به بحث اصلی که به تحلیل راهکار های افراد و دسته بندی آن ها برای کسب محبوبیت میپردازم. 

ابتدا باید قبول کنیم که دوران فعلی از لحاظ پیچیدگی و ظهور تکنولوژی باعث شده که راهکار های قبلی دیگر کاربرد های قبلی را نداشته باشند و به همین دلیل افراد مجبور شده اند به راه ها و شکل های متفاوتی دست بزنند که در زیر به چندی از آن ها اشاره خواهم کرد:


 

1)      پسر نباشید:

گرگ بیابان باشید و روزها شکم خود را سیر نکنید ولی پسرمعمولی نباشید! زیرا زمانی که پسر باشید حتی اگر بر 4 زبان غیر از زبان مادری مسلط باشید و در یک آن با دست چپ خود شاهکاری هایی مانند مونالیزا یا جیغ را بکشید و با دست راست غزلیات حافظ و سعدی را خوشنویسی کنید باز هم دسته ای میروند سراغ آن وزغی که نتیجه ی مرحله یک چهارم نهایی بین دو تیم آفریقایی در جام ملت های آفریقا درست حدث زده.


2)      پسرهایی در تم های غیرمعمولی باشید:

اگر ناچارا پسر شدید که مثلا مانند محسن خانِ چاووشی یکی دیگر را آرزو کنید بعد از تشکر از پدر و مادر خود 

و با گفتن این جمله که "جنسیت مهم نیست و سلامتی مهمه" به خود روحیه بدهید.

 احتمالا بعد از این جمله، جمله ای بازدارنده از طرف ذهن به سمتتان مخابره میشود که دیگر جرات نکنید این فکر را دوباره بکنید و از آن پس سعی کنید در یکی از 3 تم زیر خود را قرار دهید:

الف) پسر های تم فلسفی:

این دسته همه چیز را از دریچه فلسفه و انتزاعیات میبینند. موهای بلند و عینک های گرد و پوتین پوش 

و  گاهی اوقات مشغول گوش دادن به "بیتلز" هستند. 

معمولا کمی فقط کمی خود برتربین هستند و البته کمی هم پوچ گرا. پیوند ظریفی با سینمای روشنفکری غرب و فیلم های کالت سینمای ایران دارند و معمولا به 3 دسته طرفداران نولان ، طرفداران لینچ و طرفداران سینمای اروپای شرق تقسیم میشوند.

 از آن گذشته آن ها چیزهایی میگویند که غیر همفکران خود متوجه آن ها نمیشوند. اینها فلسفه را هم به بازی میگیرند و با آن مانند موم در دست خود برخورد میکنند به طوری که فلسفه خود دچار یاس فلسفی میشود با خود میگوید "غلط کردم را برای همین روز ها گذاشته اند" ولی متاسفانه در مرام این دسته برگشتی وجود ندارد. 

ب) پسر های تم savage:

فقط کافیست که یک مقدار تتو های مختلف و رنگی در جاهایی که عقل جن هم نمیرسد داشته باشید و 

زیادی بد دهن باشید در کنار این از باید عکس های خود را با افکت سیاه و سفید و با کنتراست تصویر بالایی بگیرید.

البته در مراحل بالا ی savage چند عمل دیگر هم باید داشته باشند که از آن ها مثل کشیدن سیگار،کپشن 

های شاخ مجازی،عکس گرفتن با انواع نوشابه های خارجی و تکان دادن دوربین در حین شات زدن دوربین برای

 به رخ کشیدن نوعی اکسپرسیونیسم ناخود آگاه و هشتگ savage در کنار آن میتوان اشاره کرد.

پ) پسر های تم بیرون از خانه:

از لحاظ پوشش کمی شبیه پسران تم savage هستند ولی کهنه پوش و تاناکورایی پوش تر. شاید بتوان گفت

 اینها ابتدا زیرمجموعه دسته ی قبلی بوده اند ولی پسران تم savage هرچه باشند برای یک بشقاب قرمه سبزی پخت مادرجان به خانه بر میگردند ولی پسران تم بیرون از خانه سعی میکنند بیشترین ساعات را در خارج از خانه باشند و شب را در هرجایی که شد صبح کنند و زمان برگشت آن ها به خانه مشخص نیست البته برخی شایعات مدت زمان دوری آن ها از محیط خانواده را مرتبط با میزان پول توجیبی های بی حساب آن ها میداند.

 

3)      آدم های خوبی نباشید:

اگر آدم های خوبی باشید و توان برپایی و کنار آمدن با جنجال ها و موج سواری بر آن ها نباشید فضای مجازی و 

جامعه افراد محبوب معصومیت شما را جریحه دار میکند و پارچه ی یکدست صاف و ساده و سفید شما را آنچنان روغی (بر وزن آنچنان رونقی) و چرکین میکند که دیگر هیچ سپیدشویی نمیتواند این ننگ را برطرف بکند.

4)      مدت زمان فعالیت خود را در بخش ها بدانید:

ابتدا به محیط هایی برای کار رجوع کنید که خانومی در آن گروه نباشد. به این طریق شما برای مدتی هرچند 

کوتاه داری شغلی خواهید بود که میتوانید کمی به زندگی خود سر و سامان بدهید ولی فقط برای مدتی، زیرا با اینکه شما مورد آماج تعاریف و قربان صدقه های رئیس خود هستید ولی عملا نقش یک صندلی گرم کن را دارید تا زمانی که آن خانوم محترم که دارای روابط عمومی بالا ، قد و وزن مناسب و ترجیحا مجرد است وارد آن بخش بشود تا شما تمام کارهای کرده ی خود را به او تحویل بدهید و بعدش  داشته هایتان را در یک کارتون موزی که برای تهیه ی آن هم پول داده اید بریزید و در طی مسیر آسانسور از طبقه محل کار قدیم تا پارکینگ اپلیکیشن "اسنپ مخصوص رانندگان" را به آخرین ورژن موجود آپدیت کنید.

5)      به نقاطی بپردازید که دیگران برای پرداختن به آن حیا کنند:

البته این موضوع با یک پیش شرط همراه است و آن این است که باید با خودت مشخص کنی چرا و تا کجا

 حاضری به چه قیمیتی پیش بروی؟!

آنوقت با یک دست کلاه گیس،روسری،شلوار و لباس های عجیب و ترکیبی های پرو مختلف در سطح اجتماع به آن نقاط میپردازید که در نهایت میتوانید یک تبلیغ چرب و تپل از اکستنشن فلانی بگیرید.

6)      دختر بودن در عین کاربری های گوناگون:

برخی فکر میکنند که فقط دختر بودن برای کسب محبوبیت کافی است ولی این مرحله فقط تا حد های اولیه

 جوابگو است و برای طی کردن پله های ترقی باید حرکت هایی در جهت ساختن شخصیت های محبوب بکنید که این شخصیت ها خود به چند دسته تقسیم میشوند که عبارتند از:

*تذکر: از پرداختن به دختران دارای روابط عمومی بالا،ترجیحا مجرد و دارای قد و وزن مناسب به علت مشخص 

بودن حداقل ها و همچنین دوری از حاشیه ها خود داری میکنم.*

الف) دختر های روزمره نویس:

این دسته از دختران از لحظه ای که چشمان خود را باز میکنند تا لحظه ای که میخوابند هر لحظه و واقعه ای را 

دارای اهمیت برای نوشتن میدانند و علاقه دارند خوانندگانشان را در جریان تک تک شات ها و پلان های زندگی شان قرار دهند به طوری که انگاری ما نمیدانیم انسان در طول روز چه کارهایی نظیر غذا خوردن یا حرف زدن میکند :(

ب) دختر های بد دهن و بی اعصاب:

این دسته کلا شاکی و بی اخلاق و بد دهن هستند و همیشه یک قبضه کلت به پای چپ خود البته وقتی چپ دست باشند به پای راست بسته اند و در لحظه وقوع اتفاق ابتدا شرف طرف یا قضیه مقابل را با الفاظی که گاهی خود هم از آن ها محرومند میبرند و بع از نیمه جان شدن طرف مقابل یک خشاب 12 تایی را فقط در صورت او خالی میکنند. از بنیان گذاران این دسته میتوان به فاطی کوماندو ، اقدس آپاچی و ناتاشا اشاره کرد که آخر هم مشخش نشد که چند نسل را نابود کردند و عاقبتشان چه شد.

پ) دختر های روزمره نویس بد دهن:

از اشتراک دو دسته ی قبلی تشکیل میشوند یعنی روزمره نویسی را از دسته ی اول و بددهنی را از دسته ی دوم به ارث برده اند. به طرزی که وقایع روزمره را با رکیک ترین الفاظ و ظاهر عریان واقعیت گزارش میکنند و معمولا  جمله بالای صفحه مجازیشان با این مضمون است که:"اگه تو واقعی میشناسی نخون" یا "اگه تو واقعی منو میشناسی اینجا بلاک کن منو"


ت) دختر های افسرده:

این دسته اساسا تا آخر افسردگی رفته اند و بالاتر از سیاهی را دیده اند و وقتی دست به قلم میشوند از سنگ و صخره هم اشک در می آید و دلشان برای او کباب میشود. ولی آن ها این مرحله را آخرین مکان نمیدانند و در پی این هستند که امتیاز این مرحله را در افسردگی کسب کنند و به مرحله بعدی که تا به حال میزبان کسی نبوده وارد شوند و ولی دریغ از اینکه با این حرکت هر روز افسرده تر از دیروز میشوند و بعد از تثبیت دنبال مرحله ی بعدی هستند که این خود یک تسلسل است و پایانی ندارد مگر پایان خود دختر را.

ج) دختر های شکست عشقی خورده:

از دسته ی دختران افسرده مشتق شده اند. با توجه به زیاد شدن آن ها در دوره های جدید به عنوان یک طبقه ی مستقل اعلام وجود کرده. در نظر آن ها همه چیز از آفتاب و باران گرفته تا قار قار های کلاغ روی آن درخت در پرسپکتیو خیابان رو به رویی (معمولا خیابان ولیعصر) یادآوری ای از دوران عاشقی است و احساس میکنند با نوشتن این دردها میتوانند طعم زخمی که با فشار دادنش  کیف میدهد را بچشند!

چ) دختر های عکاس معاب و لباس رنگی:

برای اینکه جز این دسته باشید کافی است یک دوربین عکاسی را از بند به شانه خود بی اندازید و یک عالمه لباس رنگی و جوراب های رنگین کمانی یا رنگی راه راه بلند با کفش های رنگ جیغ بپوشید و عکس هایی از طبعیت بگیرید که البته باید خودتان در مرکز تصویر قرار داشته باشد با حالت هایی نظیر: از گردن به پایین با حرکات میختلف پا ، سر به پایین با عینک دودی داشتن ، نگاهی به درون یک دوست دیگر با یک لبخند که مرز بین خنده ی عاشقانه و عارفانه است یا عکس هایی که مثلا حواستان نیست و یکی از دوستانتان با شیطنت از شما گرفته است. نکته ی مهم وجود یک دستیار کمکی برای تهیه این جور تصاویر است که میتوانید نوبتی با دوستان خود نقش دستیار کمکی و منشی صحنه را برای هم ایفا کنید.

ح) دختر های عاشق پیشه:

اینها خودشان دو دسته میشنوند: دسته ی اول دخترانی که منتظر افتادن عشق هستند که معمولا کپشن های عاشقانه را با عکس هایی خوش رنگ به اشتراک میگذارند. ولی بحث ما دسته ی دوم هستند یعنی دخترانی که عشقشان افتاده است.

دخترانی که به تازگی وارد یک فاز عاشقی شده اند و به اصطلاح معروف که عشق باید اتفاق بیوفتد عشقشان افتاده و حالا یک دل که نه صد دل گرو پسرکی داده اند که دوست های دختر خانوم نمی خواهند سر به تنش باشد. چرا؟ چون با وجود پسرک دیگر جمع دختر ها جمع نیست تا با کنار هم قرار دادن پاهایشان یک ستاره 8 وجهی بسازند و عکس بگیرند یا دست هایشان را به صورت 8 های پیوسته به هم متصل بکنند. این دخترها حالا دیگر سوژه عکس ها و پست هایشان عوض شده و با توجه به جاذبه عشق حرف های معمولی طرف مقابل را هم به صورت زیبا ترین حرف های عاشقانه میشوند و اشتباهات آن ها را هم به سادگی میبخشند و به آن ها محبت میکنند.

خ) دختر های نئوحزب الهی:

با سرعت پیشرفت های روزمره علم تعداد آن ها هم در حال افزایش است. این افراد به لحاظ ایده ائولوژی از دست راستی ها حساب میشوند و از انفعال سران  دسته راستی و عدم استفاده ی آن ها از قابلیت های فضای مجازی و خالی بودن جبهه ی خودی ناراضی اند و خود وارد صحنه شده اند تا سکان کار را در دست بگیرند و دشمنان را از نقاط قرمز به عقب برانند. آن ها با انتشار عکس هایی از میدان تیر رفتن یا فلو فکوس و تغییر سوژه و ابژه و پوشاندن چهره یا متن های محبت آمیز نسبت به افرادی که به عنوان رهبران خود قبول دارند سعی در برهم زدن محاسباتی که قبل از حضور آن ها وجود داشته دارند.

د) دختر های ضریب هوشی کم:

در این حالت دختر ها با طرح سوال هایی عجیب و غریب و... (از نوشتن باقی این متن معذوریم)

خلاصه که برای کسب محبوبیت چه در مجازی و چه در حقیقی اگر تا صبح هم بگوییم راهکار موجود است و میتوان در موردشان حرف زد ولی از آنجا که نگارنده این متن جدیدا کمی به قاعده "اثر پروانه ای" فکر میکند و این مسئله فکرش را مشغول کرده در پی این است که بگوید هرکدام از این راه ها و انتخاب ها مجموعه گسترده ای از اتفاقات و انتخابات مختلف در شرایط مختلف را بوجود می آورد که این خود باعث میشود به این فکر کرد آیا این انتخاب و پیامدهایش برای ما ارزشش را داشت که از مسیری که واقعا رشد ما در آن بوده دور شویم؟!


پ.ن: تمام متن بالا به نوعی شوخی و نقد هستن و امیدوارم کسی فک نکنه منظور بخش هایی از متن به خودشه و 

ناراحت بشه


پ.ن: اگر دوس داشتید میتونید خصوصی نظر بدید و در مورد این نوشته حرفتون رو بزنید! 


پ.ن: امیدوارم شما هم مث من عکس ها و کنار متن دوست داشته باشد


پ.ن: از بین کسانی که این وبلاگ رو بین دوستانشون تبلیغ کنن به 3 نفر به قید قرعه 3 عدد شلکلات های کاکائویی اهدا میشود


پ.ن: احساس میکنم این وبلاگ هم داره کالت میشه یجورایی!


خوش باشید


  • ۰ نظر
  • ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۱۵
  • ۲۸۱ نمایش
  • یه بنده خدایی


داستانی ک  قبل این داستان دنبال کننده های خاموش وجود داشت معضلی به نام خواننده های خاموش بود!

در این حالت شخص به وبلاگ مقصد رجوع میکند ولی هیچ اثری از خود نمیگذارد،نه کامنتی میگذارد و نه لایکی میکند!

در این حالت خواننده احساس میکند یکی از نخبه ها در قشر افراد اطلاعاتی است و با تک تک کلیک هایش در سایت دارد دیتا از فرد نویسنده وبلاگ جمع آوری میکند!

پ.ن:مگه میشه از بین این همه متن یکدومشون هم به سلیقتون نخوره ؟! 

:)

پ.ن1 : شوخی بودا!

  • ۹ نظر
  • ۱۳ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۹
  • ۳۴۳ نمایش
  • یه بنده خدایی

جدا وقتی حالتون بد میشه چیکار میکنید که حالتون خوب بشه؟!

امروز به خاطر وقایع امتحان حالم خیلی زیاد خوب نبود :)

هرکسی برای رفع حال بدش یه قلق خاص داره که با انجامش حالش خوب میشه!

قدم زدن،خوابیدن،کتاب،موسیقی و...

میخواید منم بگم روش خودم رو؟!                             

:)

پ.ن:عکس چی میگه؟


  • ۵ نظر
  • ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۱۶
  • ۳۲۱ نمایش
  • یه بنده خدایی